-

بی‌مدیریتی

ناصربزرگمهر : نویسنده و روزنامه نگار

بزرگمهر

به نام او که هرچه بخواهد همان می‌شود

دلم می‌خواهد، همه باهم شادی تقسیم کنیم، باور کنید دلم می‌خواهد یلدا را به همه‌کسانی که با مهربانی کلیپ و شعر و ترانه برایم می‌فرستند، تبریک بگویم و فقط از شادی و مهربانی کردن به همدیگر بنویسم و برایتان در صفحات دلم چراغانی کنم و هر بار بگویم:

پاییز با مهر می‌آید تا مهربانی کنیم/

آبان باشیم و از آب نگهداری کنیم/

آذر شویم و آتش بزنیم و گرم کنیم.

می‌خواهم فریاد بزنم:

نوای خش‌خش پاییزی/ چقدر زیباست/

چه بوی خوشی دارد، پاییز...

و بسرایم:

برگ‌ریزان کنید پاییز دلتان را/

کینه‌ها را بشویید/

زیر باران، بازی کنید/

چه بوی خوشی دارد، پاییز...

چه باور کنید یا نکنید، وقتی در خانه را باز می‌کنم:

هوای سرد پاییزی/

شاخه سبزی/ گلی تنها/

چه بوی مستانه‌ای دارد/

چه بوی خوشی دارد، پاییز...

منم، مست مست/ تنهای تنها/

با دلی خسته/ پایی شکسته/

دست‌هایی بسته/ مغزی گسسته/

اما دل به بوی گلی بسته/

پشت در، روی بوته رز/

قایم باشک بازی می‌کند/

با من چه بوی خوشی دارد، پاییز...

از خانه بیرون می‌آیم، در باغچه کوچک، گل تنها را بو می‌کنم، دستی بر سرش می‌کشم و مستانه می‌گویم:

 موی سپید من، موی سیاه تو/

چه معجزه‌ای می‌کند در پاییز/

چه بوی خوشی دارد، پاییز...

به کوچه می‌زنم، قدم می‌زنم و قایقم را می‌سپارم به خیال:

روزهای پاییزی، مثل خوابی رویایی/

روزهای پاییزی، مثل گل‌های بهاری/

روزهای پاییزی، مثل آرزوهای نشدنی/

روزهای پاییزی، مثل شادی‌های بچگانه/

روزهای پاییزی، مثل دوست‌های کودکی/

روزهای پاییزی، مثل خدای دست‌نیافتنی/

روزهای پاییزی، مثل شب‌های یلدایی/

روزهای پاییزی، یه ثانیه‌اش، یه عمر است/

روزهای پاییزی، می‌آیند، می‌مانند، می‌روند/

چه بوی خوشی دارد، پاییز...

دلم می‌خواهد فقط از پاییز و زیبایی‌هایش برایتان قصه بگویم، رمان بنویسم، اما صدای حقیقت از بیخ گوش واقعیت، در مخیله‌ام جیغ می‌کشد:

مگر می‌شود؟

مگر می‌شود، فقر را دید و رویا بافت؟

مگر می‌شود، گرانی را دید و سکوت کرد؟

مگر می‌شود، مدیران کوتوله را دید و ندید؟

مگر می‌شود، در برابر این‌همه وقاحت کلمه‌ای به زبان نیاورد؟

مگر می‌شود، سخنگویان ندریده را شنید و کر بود؟ 

مگر می‌شود، دروغ‌ها را شنید و نشنید؟

مگر می‌شود، بیسوادترین‌ها را دکتر و استاد صدا کرد؟

مگر می‌شود، همه میکروفن‌ها را به مجریان نادان سپرد؟

مگر می‌شود، همه تریبون‌ها را به زبان‌های دراز داد؟

مگر می‌شود، همه کلاس‌ها را به نادانی سپرد؟

مگر می‌شود، معلم، سواد خواندن و نوشتن نداند؟

مگر می‌شود، مسئول بود و این‌همه فریاد و طعنه مردم را نشنید؟

مگر می‌شود، این کلیپ‌های مردم را ندید؟

مگر می‌شود، تمسخر امام‌جمعه شهری کوچک را در جغرافیای جنوب ندید؟

مگر می‌شود، انتقادهای حتی یک روحانی را نشنید، انتقاد که نه، لعن و فحش و دشنام و تمسخر آقا میری را که باهمه نفرت بیان می‌کند و کر بود؟

مگر می‌شود، حرف‌های، این مجریان برنامه‌های بی‌سوادی را در تلویزیون‌ها دید و سکوت کرد؟

مگر می‌شود، حرکات یک ورزشکار نادان را به خاطر یک گل، یک‌عمر تحمل کرد؟

مگر می‌شود، برنج را به دریا ریخت و جو خورد؟

مگر می‌شود، دریاچه میلیون ساله را خشک کرد؟

مگر می‌شود، جنگل هزاران ساله را نابود کرد؟

مگر می‌شود، تظاهر و ریای یک نفر، دونفر، ده نفر، هزارنفر مسئول را شبانه‌روز نظاره کرد و بی‌تفاوت از کنارشان گذشت؟

مگر می‌شود، آب و برق و بنزین و گاز و تلفن و پست و همه عوارض دولتی را گران کرد و از قانون اساسی گفت؟

مگر می‌شود هر روز هزارتومان دلار را گران کرد؟

مگر می‌شود، بانک مرکزی را به دلال‌های خیابان فردوسی فروخت؟

مگر می‌شود، هر شب، پول ملی را یک مدیر مشکوک الحضور، هدر بدهد و بازهم تشویق کرد؟

مگر می‌شود، سلطان ارز را اعدام کرد و اصل کاری را در طبقه آخر پشت میز چندمتری نشاند و محاکمه نکرد؟

مگر می‌شود، با آب‌ونان و ماست و پنیر و گوشت و مرغ و سفره مردم چنین و چنان کرد؟

مگر می‌شود، درد مردم را ندید و دارو و دکتر را هم از مردم دریغ کرد؟

مگر می‌شود، هر سازمانی برای خودش یک حکومت ملوک‌الطوایفی باشد؟

مگر می‌شود، برای رفت‌وآمد مردم از کشور خودشون، پول زور گرفت؟

مگر می‌شود، دوگوش را مسئولین از دست داده باشند و یکپارچه زبان باشند؟

مگر می‌شود، سازمان مالیاتی یک مملکت، بدون هیچ برنامه‌ای، سرگردنه بگیر باشد؟

مگر می‌شود، تامین اجتماعی، تامین ناامنی برای کاسب و مردم باشد؟

مگر می‌شود، کسانی که انشا فایده گاو چیست را هم ننوشته‌اند، مسئول اطلاع‌رسانی و رسانه مملکت کرد؟

مگر می‌شود، دروغگویی این وزیر و آن وکیل را شنید و خفه شد؟

مگر می‌شود، معاون و مشاور و مدیرکل‌های عجیب‌وغریب را از تخم‌مرغ شانسی به‌زوروضرب این‌وآن منصوب کرد؟

مگر می‌شود، دریک مملکت ۸۰ میلیونی، ۳۰ نفر بی‌تجربه و کم‌سواد را بر ۳۰ وزارتخانه و سازمان مهم گماشت؟

مگر می‌شود، هواپیمای دولت را خانه خاله تصور کرد و دختر و پسر و داماد و عمه و دایی و یاردبستانی را سوار کرد و به ینگه دنیا برد؟

مگر می‌شود، از دانشگاه تا بیرجند، از هرشهر تا هرروستا، اعتراض مردم را شنید و به تملق چهارتا دور و بری دلخوش کرد؟

مگر می‌شود، رئیس‌جمهور مشتاق، علاقه‌مند و عاشق ریاست جمهوری، حتی، یک وعده‌اش را به یاد نیاورد و این سرزمین را رها کند؟

مگر می‌شود، مدیرانی تا این حد ضعیف و بی‌لیاقت در تاریخ سراغ گرفت؟

مگر می‌شود، ایران بزرگ را روستای برره تصور کرد؟

مگر می‌شود، حتی صدای رهبر را نشنید و هیچ کاری برای مردم نکرد؟

مگر می‌شود، صدای خودت را هم نشنوی و فریاد قدغن، قدغن را در ضمیرت خفه کنی؟ 

هزار مگر می‌شود دیگر را می‌توان قطار کرد و باز هم نوشت.

فراموش نکنیم که هرچه می‌کشیم از مدیریت‌های کوتوله است.

اما پاییز است، شب یلدا آمدورفت/

بیایید شادی تقسیم کنیم/

آش رشته بخوریم که گوشت ندارد. 

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین