نمایش حس امپرسیون
بابک بهاری - منتقد عکس: نمایش حقیقی و واقعی از حس(امپرسیون) شعف توام با مهربانی. با توجه به تاریخ هنر و مقطع تاریخی هنر تصویرگری با نمایش احساس بر بوم نقاشی توسط مونه با تابلوی سرآغازانهاش: حس طلوع آفتاب(به فرانسوی: Impression soleil levant) در ۱۵۰ سال پیش حرکتی پیشرو و ارائه ظرفیتی تازه به هنر جهان در عرصه نقاشی رقم خورد. پس از حضور اکسپرسیونیستها (بازتاب حس درونی) با جیغ بلند و کشیده ادوارد مونک این مبحث وارد فاز تازه و پیچیدهتر با امکانات بیشتر و در ادامه به عکسهای آشکارکننده رازهای درون آدمی توسط یوسف کارش۱ فرا رسید، تحولی که به آسانی قابل تکرار و کپی توسط شبه هنرمندان عجول نبود. زیرا کشف این رازها ممارست و حوصله و مطالعه و غیره میطلبید. اما با توجه به محدودیتهای نقاشی! آیا هنر تصویرگری توانایی نمایش درون و برون آدمی را تنها با رنگ و سایر مباحث فرمیاش آنهم با مخدوش کردن سوژه اتفاق بجایی که در تابلوی حس طلوع آفتاب رخ داد را دارد یا خیر!؟.
باری اینجا مبحث اصلی ظرفیت و بهکارگیریاش در آنچه قصد ارائه آن را داریم هست، وگرنه چه کسی منکر ارزشمندی و پیشتازی اثر مونه است؟.
۱- «درون هر مرد و زنی رازی نهفته است و من بهعنوان یک عکاس وظیفه دارم تا این را در لحظهای که عکس میگیرم فاش کنم.»
برای بیان چهرهی انسان از طریق بهکارگیری نور با رسانهی گریزپایی طرفیم. میتوانید درکش کنید، اما نمیتوانید رامش کنید. برای آن که بتوانید عکس شاخصی از کسی بگیرید، باید چیزهای زیادی دربارهی او بدانید دستاوردهایشان، مرحلهی زندگی یا کمک به همنوع. تمامی این اطلاعات و مشاهدات نقش مهمی دارند و عکاس با آنها میتواند عکس درون بینتری شکل دهد. من همیشه دربارهی کسی که میخواهم عکاسیاش کنم بسیار مطالعه میکنم. خودم را غرق در نقش آنها در جهان میکنم.
عکاس: شهریار صدیقی
رنگی، کادر عمودی، منظری از استخری در کنار تاکستان فرو رفته در برف با کادری از میان دو درخت به مثابه دولت باز شده پنجره
سردی و رخوت و کرختی توام با عدم جنبش امر حاکم بر فضایی فوق است که به جان بیننده نیز چنگ میزند. نکته اصلی تصویر به بیننده انتقال است، انتقال احساس سکون و سرما. نقش فرم در این انتقال چه جایگاهی دارد و این تصویر دقیق به نسبت نقاشی مغشوش و غیر واضح مونه چقدر(هر چند حوزهها متفاوتاند و نقش هنرمندان نیز در بازنمایی به همچنین) موفق بوده است؟. شکلهای متفاوت در پاسخشان مشترکاند، قدرت انتقال احساس، مقدم بر تصویر و سوژه. تنهایی برخواسته از این فضای سرد و رخوت آلود بسیار بارزتر از آن است که نیاز به اثبات داشته باشد. تخت بودن عکس و نبود هیچ آویزهای که نگاه بیننده با آن گره بخورد و به چین و شکن افتد مسئله اصلی است. ورود نگاه بیننده از بین شاخهها و ردیف درختان(قراولان برفی) برف گرفته و رسیدن به فضای باز پیش از استخر یخ گرفته و در ادامه به ردیف چوب بستهای تاکستان و در انتها به درختان برف آذین تا رسیدن به آسمان کدر و مه گرفته همه مسیر برف است سکوت، چون چشمها در سکوت راه میروند. رنگهای سپید اما خفه نیز در این سمفونی سرما و کرختی از ارکستر پیروی میکند. باری سرما، سکوت و برف مثلثی که ذهن را در بند خویش میکند و راه را همچون دم یخ بسته به کام میکشد. صبح است برخیز ز جای آهای، دریغا کاش آدم برفی از دور صدا میکرد و کاش کبکی سر در برف بود تا به نجاتش میشتافتیم در خیال. حسرتا سکوت است همهمه سرما و احساسی که همچنان بر چشم و قلب و روح پمپاژ میشود.
عکاس: ماندانا سپهری
رنگی، کادر افقی، مردی نشسته در فضایی قهوه خانهای با سه قندان و یک لیوان خالی و سایر ظرفهای مربوطه با سیگاری در دست و خیره به دوربین و دیواری پوشیده از سنگ مرمر با ۵ پریز و کلید برق، یک پوستر بزرگ اسب و یک پوستر تبلیغی کوچک و بخشی از جعبهای نصب شده به دیوار.
گرما و سخنگویی چشمها بسیار قدرتمندانه احساس مرد را به مخاطب میرساند و فراخوانی نیرومند برای ارتباط است. توان احساسی شخصیت درون عکس و انتفال فورانیاش از طریق ارتباط چشمی یکی از قویترین نحوه ارتباطی مورد استفاده عکاس قرار گرفته است. نحوه نگاه و فیگور تنگ کردن چشمها ارتباط دو طرفهای را رقم میزند با این پرسش که ما نگاه میکنیم یا دیده میشویم؟ قسمتهای بالا و پایین عکس بلحاظ وسایل و پوسترها و رنگهای گرم و تیرهشان میتواند عکس را تکهتکه کند اما نقطه محکم(نحوه نشستن و فیگور کارکتر) و خط قهوهای پشت سر در یکسوم پایین است که علاوه بر توازن ترازبندی نقش تکیه گاه احساسی را بهعهده دارد. نقش رنگ تیره لباس کارکتر در پر رنگ کردن چهره که نقطه اتکایی تصویر است بسیار کلیدی و لنگرگاه خوبی برای این قایق فرار درون چشمهای سرگردان بیننده است. این عکس یک ژست و پرتره صرف نیست بلکه با پشتوانهای از احساس همه فضا را مبدل به خادمانی که از دریایی چشمها فرو میریزند تا با ما سخن بگویند مبدل کرده است، حتی آن اسب شاهپر و آن اسکله و کمدی که دیوار کوب شده است. این لبخند فرو خورده در این گستره چای و صبحانه حکایت چیست؟ کدام شکرخند میخواهد آشکار شود؟، نگو با دهانت که ما از چشمهایت خواندهایم به خط زبرجد بر الواح عالم اسرار را اما سخن تو حلاوتی دیگر است به روشنی نور و سوگند آفتاب. پس چشم گشوده دار و دهان فرو بسته بر این عکس ماندگار.
عکاس: احسان رضوانیان
رنگی، کادر افقی، ویترین مغازه فروش نان فانتزی، افردی درون مغازه و پسری بهمراه گربهای روی پلههای ورودی فروشگاه.
عکس در وهله نخست سمفونی نور و رنگ و گرما است که به بیننده منتقل میکند اما در کسری از ثانیه و در گام دوم شعف و شادی است که چشم و دل بیننده را شیرین میکند. فوران سرشاری شعف و ملاطفت و انتقالش به مخاطب بیانیه اصلی اثر است، همانگونه که نقاشی جیغ ادوارد مونک که پژواک هراس است این عکس ما را به شادی و کودکی و معصومیت و همانندی با طبیعت پیوند میدهد. اثر بازیافت آن حس گمشده طفولیت و سادگی است که هرگاه با آن مواجه میشویم از شدت شوق میخواهیم بغلش کنیم. بیانیه تصویر کنجکاوی و شوق نزدیکی به گمشده عزیزیست که گاه امکان یافتنش در همهمه و ازدحام خیابان و آدمها ناممکن میآید و ناگاه همچون صدفی در دامانت پیدا میشود. شات و کادر بندی متناسب بهمراه جشنواره نور مائده شیرینی شده است که میخواهیم در تلخی روزگاران آن را به همه سفرهها برسانیم. جهتهای حرکتی چشم کارکتر اصلی(پسرک) به گربه و از او به نانهای قندی و سپس سر خوردن از قفسهها و رسیدن به خانم لباس آبی همرنگ محیط داخلی فروشگاه(یک هارمونی سرد مترادف با دنیایی بیرحم تجارت) و بازگشت شادمانه به نقطه عزیمتمان، چرخهای طلایی است که در زمان گردش بیتابانه منتظر رسیدن به نقطه مبداء بودیم. تقابل سرما و گرما در قالب رنگها در دهانه ورودی مغازه و در نقطه پر آشوب تصویر و دیدگانی که با خطوط به عمق تصویر میروند و باز میگردند. اتفاق چشمی و فیگور چهره(لبخند و سوی نگاه پسر به گربه) پیکانی است که به پیشینه ذهنی و تجربه عینی و عاطفی همه ما برخورد میکند. همین برخورد محکم و عمیق است که وزن و اهمیت عکس را یادآوری میکند و نقش شناخت و عوامل فنی هنرمند در وقت ثبت این عکس تاثیرگذار را باید در نظر گرفت. باری برآیند درهم آمیزی جوهری فرم(رنگ، نور، کارکترها و...) و محتوا (احساس) در نهایت چنین عکس عاطفی و برانگیزانندهای شده است. نمایش سویههای انسانی و تضادهای تلخ زندگی خصوصا مصائب زیست محیطی(حیوان، طبیعت و...) رانه و سمت سو و صدای شادمانه ایست که باید با گوش جان شنید و شیرین جان ماند. اتفاق نگاه پسربچه به گربه و انتقالش به مخاطب هدف و نکته اصلی این پرگار قندی است.
عکاس: عباسعلی محمد آبادی
رنگی، کادر افقی، چهار راهی در تاریکی شب از نمای بالا. ماشینها و موتور سیکلتها و عابرین و ساختمانها در نور پاشی چراغ ها.
خلاف آمدی این چنین درخشان در شبی تاریک به گاه تاریکی و استراحت ناگهان این همه تحرک و جنب و جوش، انتقال این همه هیاهو و حس بالای سرزندگی نکته بارز عکس است. گرفتن از نمای بالا، سرعت مناسب شاتر و دیگر مباحث تکنیکی همه عوامل موثری برای ثبت احساس شلوغی و سرزندگی و انتقالش به بیننده مناسب و بهجا بهکار گرفته شده است. بهراستی که چنین شلوغی و سرزندگی در این ساعات آنهم از چنین جایگاه و بلندایی میتواند تجربه عالی برای برخی از مخاطبان باشد. اما تصویر تنها تجربه نیست بلکه دریافت احساس منتشر در تصویر امر بنیادی و نقطه پرگاری اثر هست که ذهن را در آن دایره نگه میدارد. عمق صحنه و تاریکی انتهای تصویر و آسمان یکدست تیره تر از زمین روشن نشانه جالبی از تسلط انسان بر زیست و سیارهاش است. جهت حرکت از بالای تصویر و سرریز شدنش به جلوی کادر بههمراه سمت و سوی نورهای درون صحنه اتفاق موفق انتقال حس از طریق فرم را رقم زده است که در کنارش نقطه شدنهای موتورها و انسانها را نیز رقم زده است. تصویر جلوهای از زیست مردم را در شب که معمولا کمتر به تصویر کشیده میشود به نمایش گذاشته است و بدین لحاظ هم قابل توجه است. به هر حال چنین شکار نامحسوسی آنهم در دل تاریکی را باید از شبگرد عاشق و تیز ذهن و تیز چشمی دید و به انتظار شکارهای بعدیش چشم انتظار ماند.
سخن پایانی
در پایان میتوان به انتقال احساس آنهم در وضوح کامل و اهمیتش در آثار اشاره کرد که:
دلم ز پرده برون شد کجاییای مطرب/بنال هان که از این پرده کار ما به نواست/چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب/ و هنر است و بقای ما.