نگار خسروی- گروه تجارت: بازار مکاره؛ نامش که میآید، ذهن را به بازاری پررفت و آمد در سالهای دور سوق میدهد که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن تجارت میشد.
اما جالب اینجاست که هنوز در قرن ۲۱ بازار بازارهای مکاره داغ است و تقریبا به یکی از بازوهای اصلی اقتصاد کشورها تبدیل شده است. ایران هم یکی از همان کشورهایی است که قانونی یا غیرقانونی، حجم عظیمی از نقدینگیاش در بساطهای دورهگردها جابهجا میشود.
صدا به صدا نمیرسد. ازدحام جمعیت آنقدر زیاد است که حرکت هر فرد به حرکت نفر جلویی معطوف است. اینجا درست مصداق ضربالمثل «جای سوزن انداختن نیست»، است. هر طرف را که نگاه میکنید مملو از آدمهایی است که بیشتر تماشاگر هستند تا خریدار اما باز هم اجناس را قیمت میکنند!
پارچههای بزرگ روی زمین پهن شدهاند و خروارها کفش، کیف و لباس روی آن تلنبار شده است. فروشنده شلواری را روی چوب بلندی آویزان کرده است و تا جایی که توان دارد میلرزاند. انگار توفانی با سرعت ۱۰۰۰کیلومتر در ساعت میوزد!
صداهای عجیب و غریب تمامی ندارد. صداهایی که نقش تبلیغاتی دارند و گاهی آنچنان خندهدار میشوند که به جای جنس، جذب صدا میشویم. بیراه نیست که بگوییم اینجا پر است از استعدادهای ناشناخته! در هر دو طرف راهرو بساط کردهاند و کنار هم میفروشند. یکی لباس و دیگری کفش میفروشد. جالب اینجاست که اینجا هیچ کس رقیب دیگری نیست؛ این را میشود از پول خرد کردنها و حمایتهایشان احساس کرد.
اینجا نبوغ بیداد میکند؛ پشت بساطی که پهن کردهاند، خودروهایی پارک شده که با باز کردن ۲ درب و وصل کردن پارچه، «اتاق پروهای سیار» ساختهاند. وقتی تاریک میشود، نور هم از باتری ماشین تامین میشود! فقط میماند آینه که مشتریان به بزرگی خودشان میبخشند و البته به نظر همراهان و دوستانشان اطمینان میکنند!
از برندهای تقلبی تا مارک
قیمتهایی که فریادش میزنند از میانگین بازار خیلی پایینتر است. این تنها معطوف به صنف پوشاک نیست. اینجا از پوشاک گرفته تا خوراکی همه چیز در بساطها پیدا میشود. حتی لیموترش و انبه هم حراج شدهاند! ازدحام جمعیت در قسمتی از بازار بیشتر از همه جاست. نزدیکتر میشویم. اینجا قسمت کفشیهاست! انواع و اقسامشان را هم دارند. هم اسپورت و هم مجلسی. روی کفشها مارک و برندهای معروف دوخته شده اما همه این را میدانند که تقلبی هستند.
مانتو، لباس خانه، عینک، عطر و هزار جنس دیگر هم فروخته میشود. بازار همگیشان هم داغ است. همه هم تولید یک کشور است و با مارک و برند معروف و «بفروش» کشور دیگر فروخته میشوند.
پایینتر از قیمت بازار
یکی از فروشندهها کاسه و بشقاب میفروشد. همگی بسته بندی شده هستند اما قیمتشان تفاوت زیادی با مغازههای معمول دارد. وقتی فروشندهاش میشنود که برای تهیه گزارش وارد بازار شدهایم دست از فروش برمیدارد. میگوید در خیابان شوش مغازه کوچکی دارد که همین اجناس را میفروشد؛ آن هم با همان قیمت.
وقتی از او دلیل حضورش آن هم در ساعات پایانی روز در بازار خردهفروشها را میپرسیم، میخندد و میگوید: «قیمت جنسهایم در مغازه به قیمت جنسهای مغازههای بازار ربط دارد. یعنی اگر یکی از همسایههایمان روی ۱۲ بشقاب ۵ هزار تومان تخفیف بدهد من هم مجبورم همان قدر قیمت را پایین بیاورم، این قصه در بالا رفتن قیمتها هم همینطور است. اما بودنم در این بازار خیلی مربوط به این ماجرا نیست. فروش در بازار رسمی کساد است. مالیات مغازه کمرشکن و استهلاک بالا. اگر شبها اینجا نیایم، چرخ زندگی نمیچرخد.»
در این بازار تنها او نیست که در بازار رسمی مغازه دارد؛ فروشنده دیگری هم که لباس میفروشد میگوید، جلوی درب اصلی پاساژ پلاسکو مغازه دارد. دلیلش برای حضور در این بازار خیلی با فروشنده قبلی تفاوت ندارد اما نکته تازهای در صحبتهایش است. او میگوید: «بازار کساد هست اما کسادی بازار به همین بازارچههای موقت شبانه است! درست است که من در مغازه روی اجناسم چند دههزار تومان کشیدهام اما کاملا منطقی است چون هم باید مالیات بدهم، هم شارژ پاساژ و هم اجاره. وقتی در این بازارچهها همان لباسهایی که من میفروشم با نصف قیمت فروخته میشود دیگر مشتری برای خرید از مغازه رغبتی نشان نمیدهد، چون میتواند با نصف قیمت بخرد؛ فقط سختیاش این است که ساعت ۹ به بعد باید به خیابان بیاید.»
بازارچههای شبانه
بازاری که ما برای گزارش انتخاب کردهایم، بازاری است که درست پس از بسته شدن مغازههای خیابان جمهوری باز میشود. برپاییاش بدون مجوز است و همگی فروشندهها تمام ۲ساعت کاسبیشان را با استرس (مامور شهرداری) میگذرانند. اینکه هر لحظه ممکن است مامورهای شهرداری بریزند و بازار را قلع و قم کنند! هر چند عدهایشان آنقدر محلی شدهاند که هم با مامور شهرداری و هم با دستاندرکاران بازار رفاقت دارند اما اساس این شغل دوم «استرس» است. یکی از فروشندههایی که اصلیترین شغلش همین بازارچه خودگردان است، میگوید: هر ماه نزدیک به ۵ یا ۶ میلیون تومان جنس میخرد و در همین بساطهای خردهفروشی میفروشد. اما هنوز تازهکار است و با عوامل دستاندرکار رفاقتی ندارد: «چون تازه کارم را شروع کردهام اصولا طعمه میشوم (منظور دستگیر شدن است! ) تقریبا هر ماه یک بار اتفاق میافتد. ماموران شهرداری بساطم را جمع میکنند و میبرند. فردا برای پیگیری میروم مرکز. با خواهش و تمنا چند صد هزار تومانی جریمه میشوم و اگر مامور اصلی رضایت بدهد، جنسهایم را پس میگیرم. البته یک بار هم کل جنسهایم را گرفتند و پس ندادند.» این حال و روز بازارهایی است که بدون مجوز برپا میشود.
پاتوقهای همیشگی!
اوضاع در بازارچههای سازمانیافتهای که شهرداری مجوز برپاییاش را داده، فرق میکند. یکی از معروفترین بازارچههایی که هفتگی هم برپا میشود، پارکینگ پاساژ پروانه است. پارکینگ چند طبقهای که هر جمعه پر میشود از دستفروشهایی که انواع و اقسام وسایل را میفروشند. شهرداری مبلغی نزدیک به ۲۰ هزار تومان از آنها دریافت میکند و مجوز بساط پهن کردن را بهآنها میدهد. تا چند سال پیش عموم مشتریان این بازارچه افرادی بودند که توان مالی بالایی برای خرید نداشتن اما چند سالی میشود که این بازارچهها پاتوق قشر جوان جامعه شده است و حتی برخی از فروشندههایشان هم همان جوانهای خوشپوش هستند. برای آنها این بازارها بیشتر حکم نمایش دارد تا شغل دوم.
متروها؛ این بازارچههای سیار
نمونه بارز خردهفروشی آن هم از نوع سیار، مترو است. اگر چند ایستگاهی را مجبور باشید با آن طی کنید قطعا زمان پیاده شدن، لحن صحبت کردنتان هم تغییر میکند! قطعا شما هم این جملهها را شنیدهاید: «خانما، لواشک دارم؛ لواشکهای ترش و خوشمزه. هم ملس و هم ترش. ببری پشیمون نمیشی! فقط هم هزار تومن! »
جالب اینجاست که در مترو همه جنسی فروخته میشود؛ از سیم ظرفشویی تا لوازم آرایش. یکی از مسافرهای مترو میگوید: «من اصولا از مترو برای رفتن به بازار استفاده میکنم. اما تا قبل از اینکه به بازار برسم همه خریدهایم را از دستفروشها کردهام و چون قیمتهایشان با بازار تفاوتی ندارد، میتوانم همان ایستگاه امام خمینی برگردم! »
تعداد فروشندگان بینهایت است. گاهی در یک واگن چند صدا همزمان با هم تبلیغ میکنند. استرس آنها هم از شهرداری به همان اندازه فروشندههای بازارهای شبانه است. اما اینها راه بهتری برای فرار از ماموران را پیدا کردهاند. به محض دیدن مامور، اجناسشان را به یکی از مسافران میدهند و بعد از رفتن مامور از آنها پس میگیرند. البته قطعا این راه هم تا چند هفته دیگر کشف میشود!
فعل مشترک همه این بازارهای خردهفروشی یک چیز است: «فروش» اما جنس فروشندگی آنها با هم فرق میکند. برای دستهای شغل اصلی است و برای برخی دیگر شغل دوم. اما آنچه اهمیت دارد، تجارت است. تجارتی که در این بازارها صورت میگیرد و گاهی به خاطر بیاصول بودنشان به اصناف مختلف ضربه میزند. کم شدن قیمت، زیاد شدن دست (همان فروشندگی) و چند دلیل دیگر تعادل بازار را بههم میریزد. درد بیکاری از یک سو و درد صدمههای جبرانناپذیر بههم خوردن تعادل قیمتها باعث میشود که برای مخاطبان قضاوت درست بودن یا نبودن این شغل، راحت نباشد. گاهی در بیقانونیها قانونهایی وجود دارد که اساس یک زندگی را میسازد.