پنج‌شنبه 06 اردیبهشت 1403 - 25 Apr 2024
کد خبر: 459
تاریخ انتشار: 1400/06/03 11:27

نامه‌ای به زیبای‌زشت

برای تو‌ ای زیبای‌زشت می‌نویسم. نفس‌هایمان بند بازی مستانه توست. روی گرفتن از تو، اول با یک ماسک اما حجاب کافی نبود و شد دو ماسک؛ حالا از ترس چشمان نامحرمت روبند را ۳ لایی کردیم که بلکه در یکی از لاها گم شوی.

وقتی نبودی لبخندها لخت و عریان بودند؛ تو که آمدی، در صندوقچه روزگار مهر و موم شدند. لبخندها گم شدند در مرثیه‌ اعداد. می‌تازی تا چهاررقمی شوی. رکورد تو ننگی بر مدیریت بحران جامعه بوق و کرناست.

روزی پیش از آمدنت برای فراغت‌بال از روزمرگی، به سراغ گورستانی قدیمی رفتم. خاطره‌ای نه‌چندان دور از تاریخ پیش از تو؛ زمستان ۱۳۲۱ با برف سپیدبخت نشده بود که با مردگان سیاه‌پوش شده بود. گورستانی مربوط به تیفوسی‌ها. از آن تاریخ، خوشحال عکاسی می‌کردم.

نقش‌قبرها اینکه صاحب کدام از آنها، از بزرگان بوده و کدام مردم عادی، بازیچه ثانیه‌های فراغت‌بالم شده بودند. سنگ‌نوشته‌ها خطوطی زیبا بودند برای فردی در انتهای قرن چهاردهم خورشیدی تا او را از روزمرگی‌اش دور کنند. قبرها بوی درد نمی‌دادند یا از سر خوشی غم‌شان را استشمام نمی‌کردم.

دماغم پر از غرور و سرمستی زندگی عادی بود.

علف‌های بلند به قامت خود را کنار می‌زدم تا قبرهای گم شده در تاریخ را پیدا کنم؛ اما زمان آبستن تو بود و من نمی‌دانستم.

کمتر از یک سال، معنا و مفهوم تک‌به‌تک آن قبرها را با گوشت و پوست درک کردم.

حالا دیگر سنگ‌نوشته‌ها، خطوطی زیبا برای ثبت تصویری از تاریخی سیاه نیستند، بلکه اگر گذرم دوباره به آن قبرستان بیفتد دنیایی سیاه‌پوش از تاریخی خواهند بود که خانواده‌های داغدار زیادی پشت هر سنگ‌نوشته، مشغول ضجه و مویه هستند.

تاریخ تکرار می‌شود. یک روز هم شاهکار تو، محملی برای دور شدن از روزمرگی فردی بی‌خبر از روح خسته جماعتی، در برهه‌ای از تاریخ می‌شود؛ روزی می‌آید که کسی از سر خوشی، برای دور شدن از روزمره‌اش به سراغ شاهکار تو، برای عکاسی سری به قبرستان کرونایی‌ها خواهد زد. چقدر خنده‌دار است.

در آن تاریخ دوره‌ات به پایان رسیده و قدرت جولان، خاطره‌ای دور برایت خواهد بود.

 دیگر، دیروز خواهر دوست و امروز خاله همکار و فردا پسر همسایه قدیمی نخواهند مرد.

آن زمان کمبود دارو و درخواست واکسن، فقر تاریخی خواهد بود که شاید دیگر محملی برای تامل نخواهد بود؛ کسی از بحران مدیریت و منحنی‌های صعودی سخن نخواهد گفت.

کسی نخواهد فهمید همنشینی ۵۵۴ روز با یک موجود مرموز یعنی چه؟ کسی نخواهد فهمید چطور روح در ۱۳ هزار و ۲۹۶ ساعت همنشینی با تو فرسوده شده است. کسی درک نخواهد کرد ۷۹۷ هزار و ۷۶۰ دقیقه زندگی با تو یعنی چه؟ کسی نخواهد فهمید ۴۷ میلیون و ۸۶۵ هزار و ۶۰۰ ثانیه با هول‌و‌بلا نفس کشیدن یعنی چه؟ مرموز تاجدار، شده‌ای سوژه نخست جهان و چه سوژه نچسبی هستی. نفس‌ها را سفیدپوش می‌کنی و دل‌ها را سیاه‌پوش.

 چه موذیانه جان‌ها را می‌ستانی؛ نفس‌هایمان را به‌شماره می‌اندازی که رفتن یکی، تضمینی برای آمدن دیگری نیست.

 تاریخ را از لختی بیرون کشیدی عروس هزارچهره. یکه‌تازی تو تاریخ، فرهنگ و زندگی را دگرگون کرده و عصری جدید، شیطنت قدرت‌های سیاسی و اقتصادی، برای ما افراد عادی رقم زده است.

می‌نویسم که روزگار را نقاشی کنم.

 

 فاطمه امیراحمدی-روزنامه‌نگار

 

 

 

 


کپی لینک کوتاه خبر: https://smtnews.ir/d/j3kaq2