نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟!
سپیده موسوی- نویسنده و پژوهشگر
گفته میشود که در جهان حدود ۱۷هزار و ۷۱۷ زبان وجود دارد. هدف اصلی زبان هم همان گونه که میدانیم برقراری رابطه بین انسانهاست تا آنها بتوانند منظورشان را به هم بفهمانند و از امکانات با هم بودن برای بالا بردن کیفیت زندگی جمعیشان استفاده کنند. از این رو زبان همواره نسبت مهمی با علم، تمدن، اخلاق، انسانیت و هر آن چیزی دارد که به آدمی هویت میبخشد. با این حال مواردی وجود دارد که در آن، این ابزار قدرتمند و همه فن حریف به یک وسیله بیفایده دورریختنی تبدیل میشود و به صفر یعنی سکوت مطلق میرسد و آن زمانی است که پای منفعت و قدرت دوستی انسان به میان میآید. در این حالت، فرد به مرحله ماقبل انسان کشیده میشود. مرحلهای که دیگر هیچ چیز کمکش نمیکند مگر اینکه او تا انتهای بدی و درندگیاش به پیش برود و بالعینه انتهای ویرانی همهچیز را ببیند! در همه صحنههای جنگ، حتی آنهایی که با زیباترین عناوینی چون «مقدس» و «آزادیبخش» همراه هستند شاهد سکوت محض زبان و تاخت و تاز بیوقفه غریزه ماقبل تربیت هستیم. در این گونه مواقع یاد این بیت میافتم که:
بسیار بدی کردی و پنداشتیاش نیک
نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی؟
با این تفاوت که به جای نیکی و بدی، در ذهنم کلمات خشونت و حرف زدن را میگذارم. بشر در طول تاریخ، بسیاری از همنوعانش را نابود کرده است و به خاطر آن هیچ بدی هم به دلش راه نداده تازه به انحای مختلف به خودش هم حق داده اما واقعا چرا در تمام این مدت حاضر نشده برای یکبار هم که شده از حرف زدن و گفتوگو کردن استفاده کند؟ این ضربتی عمل کردن به قصد محو دیگری و رسیدن به قدرت من برتر -که انگار در وجود هر آدمی تعبیه است- برای چه اینقدر در وجود انسان دمدستتر، پرطرفدارتر و کارآتر است؟ چرا در هر تقابل با هر مخالفی، خشونت برای انسان، حالی دواسبه میآید؟ آن هم یک نه یک خشونت عادی، که یک خشونت کور که عاشق بوی خون و دود و مرگ است! در چنین حالتی، آن بخش الهیاتی آدم به کجا میرود که اینقدر با او غریبه میشود و اصلا چقدر اصالت دارد که اینقدر شکننده به نظر میرسد؟!