خبرنگاری که شوخیشوخی جدی شد
فاطمه امیراحمدی- روزنامهنگار
راه که افتادم قرار بود با فردی در حوزه پژوهش گفتوگو کنم. روز اول حرفهایام بود؛ یک روز گرم تابستانی در سال 1379. هیجانزده از فضایی ناشناخته، طی طریق میکردم. سرگرم مرور و واگویه آنچه آموخته بودم، از خود پرسش میکردم. چه بپرسم؟ چطوری شروع کنم؟ به خودم گوشزد میکردم، فراموش نکن اولین گام برای یک گفتوگو مفید، جلب اعتماد مصاحبهشونده است. تصور کنید در چنین موقعیتی، سر از دفتر یک پزشک همنام با فرد مورد نظر در بیاورید. یعنی چه تصوری از فردی داشت که روز اول حرفهاش را اینگونه رقم زده بود. دبیر حوزه تحقیق و پژوهش باشگاه خبرنگاران جوان، شماره یک پزشک همنام با کارشناس موردنظر را داده بود و در روز اول کاری، خلاصه آبدیده شدم!
حلقه به حلقه جلو آمدم؛ از تحقیق و پژوهش به حوزه اندیشه، از اندیشه به صنعت و از صنعت به اقتصاد تا «روزگارم را نقاشی کنم».کوتاه و بلند نوشتم، واژهها را با وسواس کنار هم میچینم تا برای امروز و فردا اخبار را منتشر کنم.نیمه دوم دهه 90 جرات کردم و در روز خبرنگار، اعلام کردم «من یک فرشتهام». همچنین در نوشتاری دیگر گفتم، نوک قلم خبرنگار بنا بر اقتضا حرفهای، تیز است. هر صاحب صندلی باید بداند مسئولیتی پذیرفته که اصحاب رسانه در کنارشان نظر مشورتی ارائه میدهد؛ اگرچه شوخی و خنده با دیدن خبرنگار مزاح میکنند «باز قراره کجا رو خراب کنید»؟ پاسخ پرحجب و حیای ما را میشنوند که «خبرنگار خرابیها را گزارش میدهد»! دلگندهایم. به دنبال بهاری ماندگار برای جامعه، گوشه به گوشه سرک میکشیم و کاستیها را گوشزد میکنیم.
نوروز به کامتان
همچنان «مینویسم تا روزگار را نقاشی کنم»