-
نویسنده<!-- -->:<!-- --> <!-- -->کیمیا ملکیگزارش میدانی صمت از جمعه‌بازار معروف تهران

قـصـه پـروانـه‌ای‌هـا

ساعت ۱۰ صبح جمعه، نزدیک مسیر ورودی، ترافیکی طویل ایجاد شده است. تابلویی نارنجی رنگ که روی آن نوشته شده «باغ هنر» مسیر ما را از اتوبان حقانی جدا می‌کند.

قـصـه پـروانـه‌ای‌هـا

انعکاس نور آفتاب روی سقف ماشین‌هایی که در سربالایی کلاج و ترمز می‌کنند، چشمم را می‌زند. هوا ناجوانمردانه گرم است. بیش از ۴۵ دقیقه در فضای باغ هنر رانندگی می‌کنیم، بلکه جای پارک پیدا شود. برخی خانم‌ها کمی زرنگ‌تر عمل می‌کنند؛ از ماشین که در ترافیک مانده پیاده می‌شوند و جای پارک پیدا می‌کنند تا راننده به مقصد برسد. بالاخره این هم روشی است برای رسیدن به مقصود! جمعه معمولا روز استراحت افراد است، اما شمار جمعیت حاضر نشان‌ می‌دهد اینجا همه چیز فرق دارد. «جمعه بازار پروانه» دقیقا همان جایی است که می‌توانید صبح جمعه‌تان را با یک گشت‌زنی جذاب در میان انواع وسایل قدیمی یا جدید شروع کنید و حتی صبح را با انبوهی از وسایل خوش‌رنگ و خوش‌قیمت به عصر گره‌ بزنید. جمعه‌بازار پروانه قدیمی‌ترین و معروف‌ترین جمعه‌بازار تهران با انواع و اقسام اجناسی است که هم در زمره کالاهای جدید و روزآمد قرار می‌گیرند و هم در فهرست کالاهای خاطره‌انگیز. البته این بازار تا همین چند سال پیش در محدوده خیابان جمهوری، در پارکینگ پروانه قرار داشت و از سال ۱۳۹۸راهی «باغ هنر» شده است. صمت در این گزارش حال و هوای جمعه‌بازار پروانه را به تصویر می‌کشد.

گام اول

فکر می‌کنم در چهارمین دور جست‌وجوی جای پارک، موفق به پیدا کردن جای پارک مناسبی شدیم. پیدا شدن جای پارک، درست مانند پیروزی در مسابقه دو بود. در مدت کوتاه قبل از پیاده شدن بیش از ۵ نفر یک سوال مشترک از ما پرسیدند: «ببخشید؛ شما می‌خواین برین؟» و ما هم هر بار جواب تکراری قبلی را به بعدی می‌دادیم؛ آن هم با لبخندی از سر پیروزی «نه بابا؛ ما تازه اومدیم! » گرمای هوا به‌شدت آزاردهنده است. نمی‌دانم چرا فکری برای کاشت درخت و ایجاد فضا سبز بیشتر در این منطقه نمی‌کنند تا خورشید خانم این‌طور طی مسیر را برای‌مان سخت نکند. جمعیت بسیاری در فضای باغ هنر حضور دارند؛ برخی تازه از ماشین پیاده شدند و هاج‌وواج به اطراف نگاه می‌کنند تا محل استقرار دستفروشان را پیدا کنند و برخی نیز از کیسه‌های در دست‌شان مشخص است که حسابی اول صبح را در این جمعه‌بازار گشتند و حال گزینه مناسبی برای نشان دادن محل استقرار دستفروشان هستند. از یکی از همین افراد می‌پرسم: ببخشید آقا دستفروش‌ها کجا هستند؟ همان دستش که پر از کیسه‌های خرید است را بالا می‌گیرد و به روبه‌رو اشاره می‌کند و می‌گوید: «خانم اون پله‌ها رو می‌بینی؟ اونجا هستن» طبق نشانی آقا، ظاهرا مسیری طولانی در پیش داریم تا به جمعه‌بازار برسیم، اما می‌دانم ارزشش را دارد. نخستین کاری که پس از رسیدن به جمعه‌بازار می‌کنم پیدا کردن یک لیموناد خنک است! پس از پیاده‌روی به پله‌های اصلی رسیدیم که بعد از طی کردن ۲ راه‌پله چندده‌تایی؛ غرفه‌های بیرون سالن اصلی با پارچه‌هایی سفیدرنگ که برای حفاظت از نور آفتاب پشت غرفه‌ّها کشیده شده‌اند، ‌خودنمایی می‌کنند. شور و همهمه حاصل از حضور افراد از دور هم پیداست. گشت و‌گذار در این بازار پر‌رنگ‌ولعاب از اینجا شروع می‌شود؛ ورودی طاق‌مانند باغ هنر با آن نمای آجر سه‌سانتی.

همراه با اهالی بازار پروانه

سقف با داربست و پارچه برزنتی ایجاد شده و پایه این داربست‌ها به رگال اضافه‌ای برای فروشندگان تبدیل شده است. غرفه‌ها با طنابی از هم جدا شده‌اند که از قضا آن هم رگال خوبی برای نمایش اجناس است. به محض ورود، فرش و گلیم‌هایی را می‌بینم که تندی رنگ‌های جذاب آنها حسابی دلم را می‌برد. همهمه حرف‌هایی که بین مردم رد و بدل می‌شود، اگر بی‌انصاف نباشم، گوش‌نواز است. حس می‌کنم اینجا زندگی در جریان است و چه خوب که هنوز امید در بین مردم جولان می‌دهد. دیگر قدم‌ها کند و گاهی کاملا متوقف می‌شود. فروشندگان فرش‌ و گلیم به‌ترتیب در کنار اجناس خود نشسته‌اند؛ روی صندلی‌های تاشو برزنتی. البته بعضی از آنها لم دادن روی فرش‌ها را راحت‌تر می‌دانند و برخی هم ترجیح می‌دهند روی پا بایستند و حسابی مشتری را تحویل بگیرند. بیشتر فروشندگان خانم هستند؛ با ظاهری زیبا و سبکی خاص! خانم‌ها چشم‌های‌شان از دیدن این همه رنگ ذوق می‌کند و آقایان کلافه از حضور جمعیت هرازگاهی بازدم نفس‌های خود را با پوفی از سر کلافگی خارج می‌کنند. حالا نمی‌دانم این کلافگی از ازدیاد جمعیت است یا چیز دیگری. در همین چند قدم کند و کوتاه جمله «این چند؟» را بیش از ۱۰۰ بار از اطرافم شنیدم، اما باز هم محو در این همه رنگ هستم. دیدن لباس‌های رنگی هوش از سرم ‌پراند و داشتم با خودم حساب و کتاب می‌کردم که تا چه حد می‌توانم روی حساب بانکی‌ام برای بی‌پاسخ نماندن این ذوق‌زدگی حساب کنم که خشکی گلویم هوس لیموناد را به من یادآور شد. اصلا مگر دیدن این همه رنگ و زیبایی برای آدم حواس می‌گذارد. با خودم گفتم باید سراغ یک نوشیدنی خنک بروم تا ادامه مسیر برایم راحت‌‌تر شود. ظاهرا قسمت خوراکی‌ها در حیاطی پشت این بازار بود که یکی از خروجی‌ها به آن ختم می‌شد.

گلویی تر کنید

آفتاب‌گیرهای چتری کوچکی بالا سر فروشندگان قرار گرفته و در مقابل‌شان لگن‌های بزرگ پر از یخ هوس خرید یک نوشیدنی خنک را زنده می‌کند. لیموناد، آب معدنی، تخم شربتی، دوغ گازدار و... این نوشیدنی‌ها کمی گران‌تر از نرخ درج شده روی آنها در اینجا به فروش می‌رسد؛ گویی فروشندگان نیز به این نتیجه رسیده‌اند که نوشیدنی‌ها از واجبات این بازارگردی هستند. کمی جلوتر فروشنده در یک ظرف بزرگ سفالی آب‌دوغ‌خیار می‌فروشد. در بخشی نیز میز و صندلی‌هایی برای نشستن مشتری‌ها تعبیه شده و میزها با سفره‌های گلدار پوشیده شده‌اند. در این بازار فالوده مشتری‌های خاص خود را دارد. حجم کیسه زباله‌های کنار فضای سبز نشان از پر مشتری‌ بودن کسب‌وکارشان دارد. در گوشه دیگر حیاط سبد و کیف‌های حصیری که بسیاری از خانم‌ها این روزها برای گلدان‌ها یا دکور خانه از آنها استفاده می‌کنند، آویزان شده است. روی یکی از دیوارها سماورهای بزرگ گازی بلااستفاده قرار دارد؛ گویا چای هیچ مشتری در روزهای گرم تابستان ندارد.

رنگ‌های فریبنده

الان که دیگر حس تشنگی امانم را نبریده، وقت گشتن در این بازار شلوغ است. طرح و رنگ مانتو و شلوارها مرا سردرگم کرده؛ نمی‌دانم انتخاب کدام یک درست است. برخی از لباس‌ها طراحی جالبی دارند و فکر می‌کنم تا به حال این مدل‌ها را جایی ندیده‌ام. لباس‌های نخی با رنگ‌های مختلف زیبایی این بازار را چند برابر کرده‌اند. در گوشه‌ای دیگر مدل‌های مختلف دامن روی دیوار پشت سر فروشنده آویزان شده است. قبل از دیدن این دامن‌های زیبا حس می‌کردم دیگر خیلی خرید دامن مرسوم نیست، اما این جذاب‌های دلربا عجیب نگاهم را به خودشان جذب می‌کنند. تقریبا از هر ۵ دستفروش یکی از آنها دامن می‌فروشد. فکر می‌کنم تابستان امسال طرفداران این نوع پوشش زیاد شدند. فقط کافی است مدل موردنظر را انتخاب کنید تا فروشنده رنگ‌بندی آن را به‌سرعت به شما بگوید. گوشه‌ای دیگر لباس‌های سوزن‌دوزی شده مشتریان بسیاری را دور خود جمع کرده است. یکی از فروشندگانی که طراحی لباس‌هایش مرا جذب کرد، فروشنده لباس‌هایی در سبک لباس‌های افغانستانی بود و مشتریان بسیاری نیز داشت. در کنجی دیگر زیورآلاتی خاص با طراحی بسیار زیبا به فروش می‌رسید که از نگاه من ترکیبی خاص را در کنار این لباس‌های زیبا تشکیل می‌داد. باید کم‌کم از این طبقه خارج می‌شدم و سری به قسمت بالا می‌زدم؛ همان جایی که پر از اجناس قدیمی و خاطره‌انگیز است.

سفر در زمان

درست در آخرین پله همه چیز تغییر می‌کند؛ گویی یکباره در زمان سفر کردید و در زمانه بین سال‌های ۴۰ تا ۶۰ قدم می‌زنید. همه چیز بوی گذشته‌ها را می‌دهد؛ اینجا تنها اجناس قدیمی به فروش می‌رسند. با عبور از کنار هر یک از بساط‌ها بی‌شک خاطره‌ای از گذشته‌ها برای‌تان زنده می‌شود. این جملات را نیز زیاد در مکالمات بین افراد حاضر در این طبقه می‌شنوید: «ببین از این دقیقا خونه مامان‌بزرگم اینا بود» و همزمان انگشت‌شان یکی از اجناس داخل بساط را نشان می‌دهد. یکی از فروشندگان درست در کنار راه‌پله بساط کوچکی پهن کرده و ترازو و سماورهای بزرگ قدیمی می‌فروشد. بعضی از وسایل آنقدر قدیمی است که حتی نمی‌توانم کاربری آن را تشخیص دهم. در قسمتی دیگر شیشه نوشابه‌های قدیمی کنار هم چیده شده و درست در کنار آنها ماشین‌ بازی‌های قدیمی قرار دارد. ساعت‌کوکی‌ها نیز در رنگ‌های مختلف در بساط موجود هستند، اما فکر می‌کنم نمره یک این بساط برای ماشین تایپ تمیز و زیبایی است که در گوشه بساط قرار دارد. بساط بعدی پر از مجسمه‌های قدیمی از خانم‌هایی با دامن‌های انگلیسی پف‌دار است که هر یک زیبایی خاص خود را دارند. یک بساط نیز مختص آن دسته از چای‌خورهای ماهر است که هر طرح و رنگی که بخواهید نعلبکی در آن یافت می‌شود؛ از لیلی و مجنون تا مرد و زنی امریکایی با موهای بور که در جنگلی خلوت کرده‌اند. بشقاب‌های دیواری نیز که فکر نمی‌کنم زیبایی آنها قابل‌وصف باشد و لبه‌های طلایی آنها بسیار مجذوب‌کننده بود، در این بساط عرضه می‌شد. بساطی دیگر مخصوص فروش کاست‌های قدیمی است؛ با آن عکس‌های رنگ‌ورو رفته قدیمی که روی برخی از آنها نوشته شده «سال نو مبارک» و گوشه‌ای دیگر تعداد زیادی از صفحه‌های گرامافون با جلدهای قدیمی اما همچنان زیبا به فروش می‌رسد. بساط بعدی دوستداران تمبر را به وجد می‌آورد. اینجا مخصوص همان پسرانی است که در سال ۶۰ برای خودشان آلبوم تمبر درست می‌کردند و طوری آن را در جمع نشان می‌دانند که انگار هیچ چیزی با ارزش‌تر از این آلبوم نیست. اینجا دیگر ختم کلام است؛ پودر رختشویی دریا با آن بسته‌بندی آبی رنگ و نمک دارنوب با پاکت زرد و قرمز با یک نمکدان بزرگ؛ یک کارتن نیز پر است از کبریت‌های قدیمی با بسته‌بندی‌های مختلف.

نزدیک بود این یکی را که مرا به خاطرات کودکی و کل‌کل پسر بچه‌ها با یکدیگر و به رخ کشیدن تعداد تیله‌ها برد، از قلم بیندازم. در این بساط ظرف‌هایی دیده می‌شود که لب به لب از تیله‌های گاوی پر شده‌اند.

سخن پایانی

ساعت حوالی ۴ بعد از ظهر است و انگار همین یک ساعت پیش به این بازار آمده‌ام. گذر زمان در این روز حس نشد. البته باید تاکید کنیم انتقال اهالی بازار پروانه از پارکینگ پروانه به باغ هنر با انتقادات فراوانی همراه بود که یکی از آنها دسترسی سخت به این بازار است که باید فکری به حال آن شود.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین