زندگی دراماتیک یک مهندس
زندگی مهندس محمد نخعینژاد خیلی دراماتیک است. نخستین سطرش را که بخوانی تا به پایان برسد، رهایش نمیکنی. داستان مردی صبور و پرتلاش که یک لحظه از تکاپو نمیایستد و خستگی و ناامیدی در قاموسش جایی ندارد. مهندس نخعینژاد بنیانگذار «صنایع ممتازان کرمان» و از مؤسسان «سیمان ممتازان» کرمان است که یکی از بهترین و بهرهورترین کارخانههای بخش خصوصی در کشور بهشمار میرود.
مردی که میخواهم دربارهاش بنویسم، اهل عبدلآباد است که محلیها به آن «بیلآباد» هم میگفتند. عبدل آباد در ۲۰۰ کیلومتری غرب زرند واقع است. پدر مهندس نخعینژاد پیلهور بود و کالاهای موردنیاز روستاییان را خریداری میکرد و به روستا میآورد؛ متقابلا تولیدات روستا را به شهر میبرد و میفروخت.
کودکیاش در همین روستا میگذرد؛ تا اینکه موعد مدرسه میرسد. محمد نخعینژاد برای تحصیل باید به تنها مدرسه منطقه در «بادیز» برود. منزلشان تا دبستان ۲۰ دقیقه پیاده راه است. اگر برف و بارانی ببارد، کارشان سخت میشود؛ بهخصوص اینکه دخترعموی او هم در همان دبستان درس میخواند و با او به مدرسه میرود و برمیگردد. در زمستانهای سرد، وقتی به جوی آب یخزدهای میرسند که عبور از آن سخت است، دخترعمو را روی دوشش میگیرد و از مسیر یخی عبور میدهد. آن روزها کسی نمیداند تقدیر در حال طراحی چه بازی جذابی در زندگی محمد نخعینژاد است. در همان رفتوآمدها عشقی عمیق بین او و دخترعمو جوانه میزند. این عشق با او هست تا زمانی که برای ادامه تحصیل به کرمان میرود و در منزل عمهاش سکنی میگزیند. ۳ سال دوری را تحمل میکند تا اینکه خانواده عمو هم به کرمان میآیند و دخترعمو هم در دبیرستانی ثبتنام میکند.محمد نخعینژاد در سال آخر دبیرستان به منزل بزرگ عمو نقل مکان میکند و مدتی بعد خانواده او نیز به کرمان میآیند و همه چیز دست بهدست هم میدهد تا او به عشق قدیمیاش برسد. اما روزگار به ترتیبی که خواهم گفت، مدتی بر او و خانوادهاش سخت میگیرد.
مرد جوان پس از تشکیل خانواده، مدتها بیکار میماند تا اینکه بهعنوان کارگر تراشکاری در کارخانه سیمان شروع به کار میکند. مدتی بعد در آزمون «انستیتو فناوری» قبول میشود تا مهارت بیاموزد. هر روز ساعت ۵ صبح از خواب بیدار میشود. از بیابانهای خاکی اطراف خانه میگذرد تا به چهارراه «تهماسبآباد» برسد و با سرویس به کارخانه برود. ساعت ۲ بعدازظهر هم کارخانه را ترک میکند و راهی «انستیتو فناوری» میشود. ساعت ۹ شب کلاس درس تمام میشود و او خسته و کوفته به خانه برمیگردد.
این وضعیت زیاد دوام نمیآورد و از آنجا که قهرمان قصه ما مسیر را درست انتخاب کرده، خیلی زود جواب میگیرد و رفته رفته حال و روز بهتری پیدا میکند. نشانههای این تحول از خرید یک دوچرخه آغاز میشود؛ دوچرخهای که او را تا کارخانه میرساند و شبها به خانه باز میگرداند. بعد احساس میکند دانش و تجربه بیشتری پیدا کرده و باید به کارگاه برق کارخانه نقل مکان کند؛ کارگاهی که با مدیریت مهندسان آلمانی اداره میشود. آموزشهای انستیتو فناوری به کار او میآید، اما رفتار تکنیسینهای آلمانی را هم زیر نظر میگیرد تا کار را بهخوبی فرا گیرد. یک روز جمعه که قسمت سنگشکن کارخانه از کار میافتد، تا مهندسان آلمانی از راه برسند، مشکل را پیدا میکند و سنگشکن به کار میافتد. همه از اینکه کارگر ایرانی موفق شده نقص فنی را برطرف کند متحیر میشوند. پاداش این شیرینکاری، سفری آموزشی و چندماهه به خارج از کشور است که جوان قصه ما را راهی آلمان میکند.
۶ ماه در آلمان میماند و پس از آن به ایران بازمیگردد و در کارخانهای جدید شروع به کار میکند. در سال ۱۳۵۶ وسوسه میشود که تحصیلات را ادامه دهد، به همین دلیل در یکی از دانشگاههای امریکا ثبتنام میکند. در بهمن ۱۳۶۲ در حالی که فارغالتحصیل شده، به ایران برمیگردد.
افتخارآشنایی با ایشان را از وقتی دارم که مرحوم پدرم نخستین دستگاه خشککن پسته ساخت ایشان را به نرخ ۲ میلیون تومان در دهه ۶۰ خرید. همینطور افتخار همکاری با ایشان را در شرکت سیمان ممتازان دارم؛ من سهامدار آن مجموعه هستم و ایشان مدیرعامل آن. سیمان ممتازان با برخورداری از فناوری آلمان بسیار مطمئن و از نظر طراحی زیبا است. کارخانهای که آقای نخعینژاد ساخته آنقدر پاکیزه است که تحت هیچ شرایطی با کارخانههای قدیمی سیمان قابل مقایسه نیست که هر روز ۴ تا ۵ هزار تن خاک در هوا میپراکنند.
محمد نخعینژاد عاشق کرمان و زرند و عبدلآباد است و تا مجالی پیدا کند، به جاده میزند و به کلبه کوچکش در عبدلآباد پناه میبرد.
محسن جلال پور- فعال اقتصادی