راز و نیازهای روزانه با معبود
فربود شکوهی (جلوه)
خدایا!
از نام و نشان وگمان برتری.
به گمان بنده هیچ بر ناید و به فرمان تو همه بر آید.
نتوانیم گوییم که «چنینی یا چنانی»، تو آفریننده همینی و همانی و از همه چیز به هیچ چیز نمانی.
اگر تو نخواهی، از بنده در بند چه آید؟ که به کار آید؟ و چه کارد؟ که به بار آید؟ و اگر تو نخواهی به دیدار، جان دلداده به بهشت، به چه کار آید؟!
از این است هر که آمد، هیچ آمد و هر که شد، هیچ شد و جهان و کار جهان، پیچ در پیچ و هیچ بر هیچ شد و به راه این امید پیچ در پیچ، ما را مهر تو میباید، دگر هیچ. هر چه داریم از تو داریم، خود چه داریم؟ هیچ هیچ!
ما هست نیست، هستیم و اگر هستیم با تو هستیم.
ما را نام، همان است که تو بخوانی و تو بدانی.
نداریم جز تو هیچ کس را و جز تو هیچ کس را نخواهیم.
خدایا!
تویی که چشمانمان را دادهای نور.
مکن بخشیده خود را ز ما دور.
دم به دم ما را از عشق تو، تیماری و بیماری است.
پس کیست که بر درگاه تو نزارد؟ و آه، بر تو نپردازد؟
هر کس که تو را شناخت، درفش مهر تو بیافراخت و بیانداخت جز تو هر چه که بود، ازیرا که تو ز آغاز ببوده و نبوده ماییم.
چون بندگی نباشد، از زندگی چه سود؟
افسوس که افسوس نمیدارد سود.
به بد، کار خود را به تباهی و سیاهی در انداختیم و سود و سرمایه را در باختیم.
ما سر به فرمان توییم و برایمان آن بخواه که خواهی.
اکنون راهی پیش آر که فرجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.
خدایا!
زبان بیسامانمان را از کژی و کاستی دور و دلمان را از نورتان پرنور گردان.
دلهای بیمارمان را پاک و گریبان تیمارمان را چاک گردان.
درون خرابمان را آباد و بهمهرتان، تنمان را شاد گردان.
نیاز بیچارگان درمانده وامانده را برآورده و ما را از خود، بیخود و رویمان را از خود به سوی خود گردان.
تویی که همیشه بیداری و بیداری، آغاز ساز و آواز زندگی زیبا و پر راز و نیاز و نیایش است.
پس
ما خفتگان و خوابزدگان را بیدار کن. تا ما رندان سرگردان از ددان و دیوان برهیم و در تو و با تو به بیداری برسیم. چون تو بهترین راهنمایان و راهبران هستی.
خدایا!
دلمان تشنه پرتیمار و جانمان خسته بیمار است.
ای کارساز بینیاز! و ای چارهساز کارساز!
چاره ما ساز که بیداوریم، گر تو برانی به که روی آوریم؟
که ننازد ز کارسازی تو؟ که بترسد ز بینیازی تو؟
دستمان ز نیاز بر فراز است و درت بر همگان باز است.
به درگاه بارگاه تو روی نیاز به خاک پاک مینهیم تا خاک و پاک شویم.
داورمان داریم به جان، خرد را و در دل، اندیشه را یاور باورمان داریم.
پس
خردی ده تا جان بدان راه سپُرد و اندیشهای ده تا دل ز گناه بگذرد.
در گذر از گنه که خوانندهایم و چاره ما کن که پناهندهایم.
دلمان را سیراب از باده ناب و جانمان را بیتاب و شاداب کن.
باشد تا روزگار ناسازگار به کاممان شود.