خوابم یا بیدار!
خواب، خواب دیدن، خواب رفتن، خواب به خواب شدن، تعبیر خواب، لوازم و داروهای خواب، تعبیر خواب، وجدان خواب رفته و در نهایت نقش و ارتباط خواب و رویا این مهمترین و پیچیدهترین بخش ذهنی بشر بهویژه در روانشناسی و بازتابش در هنر و فرهنگ قابل توجه و بررسی است.
بابک بهاری - منتقد عکس: خواب، خواب دیدن، خواب رفتن، خواب به خواب شدن، تعبیر خواب، لوازم و داروهای خواب، تعبیر خواب، وجدان خواب رفته و در نهایت نقش و ارتباط خواب و رویا این مهمترین و پیچیدهترین بخش ذهنی بشر بهویژه در روانشناسی و بازتابش در هنر و فرهنگ قابل توجه و بررسی است. در عکسهای زیر نقش موقعیت زیستی در امر عمومی بهخوبی بازتاب شده است، بازتاب امر خصوصی در عرصه عمومی و شب را به روز کشاندن و اینکه یک سوم عمرمان در خواب بودن است.
عکس: رنگی
کادر: افقی
عکاس: یوسف نوری
فضای بسته با ۸ صندلی با روکشهای پلاستیکی آبی رنگ، دیوارهای پوشیده با روکش چوبی قهوهای رنگ، عکس رنگی دختر بچهای با علامت سکوت، مردی میانسال با پیراهن آبی و شلوار مشکی با گوشی موبایل و ساعتی مچی بر دستش.
عکس فوق از طنز ظریف و زیر پوستی (رابطه عکس روی دیوار و شخص خواب رفته) جالبی بهره برده است. در کنار عوامل فرمی از نقش رنگهاهای گرم (قهوه ای) و سرد (آبی) توامانی تضاد و تعارض و همنشینی شان را با هم داریم، برجستگی سوژه از زمینه مربوط به همین امر است، قاب تصویر دخترک هم از این تعارض و همنشینی بهره برده است. نقش خطهای افقی در کنار خطهای عمودی صندلیها نیز از نکات قابل توجه اثر است.
جای دادن کارکتر و قاب عکس از طریق خط فرضی مورب بسیار همسو با سوژه است که با کادر بستن مناسب این اتفاق افتاده، اهمیت کادر افقی در حقیقت گزارش و پاسخ هنرمند (تک نفر بودن) از ماجرایی است که چشم متحرک بیننده از او میپرسید و پاسخش را خواهد گرفت. خوابهای اینچنینی که توأم با هراس یا آرامش خواب رونده در این محیطها نقش و نمود بارزی در فیگور خواب روندگان ایفا میکند؛ آرامشی که به خوبی به تصویر کشیده شده است. گوشی موبایل و سایر وسایل در دستان مرد از چنین حکایتی خبر میدهد. باری میشود پرسید که این خواب رفته را چه در خواب میبیند و چه در سر دارد؟
عکس: رنگی
کادر: افقی
عکاس: فرید عطایی
دیوار آجری کثیف و سرشار از رنگ و دوده، کف پوش فرسوده موزائیکهای مربع شکل، جعبه مقوایی بستهبندی لامپهای مهتابی (مارک طلوع) بخشی از سرشخص (پوشیده در پلاستیکی تیره) و پاهایش با دم پاییهای زرد رنگ.
عکس فوق تلفیقی تلخ و شیرین از تصویر و زبان (نوشتههای روی مقوا روی مرد خفته) است که امر ساده را پیچیده و دوگانه کرده است. شکل تابوتی کارتن پوشاننده و محافظ به رابطه مرگ و خواب به بهترین شکل اشاره شده که با نقش زبان این ماجرا به لایههای پیچیدهای دست یافته است.
کلمه طلوع و رابطهاش با آفتاب و صبح و بیدار شدن و روز قیامت و... خوانش را جذابتر میکند (البته این امر مربوط به فارسیزبانان است). تقسیم فضا و قرارگیری کارکتر اصلی در بین یکسوم بالا و یکسوم امر فضابندی و توازن وزن در صحنه را عملی کرده است. عکس فوق بیانیهای تلخ از وضعیت زیستی بخشی جامعه است که با حضور کلمه چند وجهی طلوع اثر را از یک عکس فقیر گرافی صرف به سویههای دیگر نیز سوق میدهد. بماند که رابطه کارتنهای مهتابیها و محافظت از بدن انسان به جای شیشه و برقراری گشتالتی این روابط چقدر میتواند اثر را به جای دراماتیک کردن به سوی خوانشهای فلسفی تو در تو هدایت کند. یادمان باشد علت پوشاندن سر و چهره شخص خفته توسط خودش علاوه بر محافظت فیزیکی از (سرما، گرما، حشرات و...) و عدم شناساییاش! توسط آشنایان احتمالی نیز هست بماند که ما همیشه خواهان روشنی آن سوی تاریکی هستیم با آنکه درخیابانیم و در نظر همگانیم.
عکس: رنگی
کادر: افقی
عکاس: احسان قاسمی
فردی خفته در پشت وانت سفید بازیافت جمع کنی، کیسه بزرگ و گاری چهار چرخ، بشکه فلزی. طناب هایی که همه وسایل (به همراه شخص خفته) را با آن محکم کردهاند.
در اهمیت کادرهای افقی سویه و سمت داستان خوانی (با توجه به عادت ذهنی امر خواندن) را آسان و هموار میکنند. در عکس روبهرو مبحث حرکت و امنیت خواب رونده با محصوریت بین طنابها و همترازی و برابری ارزش انسان و کالا (بازیافتها و سایر وسایل) نکات قابل توجهی هستند که بحث را از مقوله خواب صرف به سایر عرصههای اجتماعی (شغل و تجارت و رابطه زیستمحیطی) میکشاند. فشردگی تصویر از عناصر آن هم با این نمای بسته از کارکتر نشانه خوانی قابل توجهی را با خود یدک میکشد و همانندی و همترازی بسیار مناسبی با سوژه و جمعشدگیاش برقرار کرده است و به رابطه شیشدگی انسان و مستحیل شدنش اشارهای نیز دارد.
در نمایی بازتری از همین تصویر شاهد جاده و سیمهای برق کناره جاده هستیم که چشم را به انتهایی جاده هدایت میکند و گویا آنجا هم خبری نیست و داستان را به پایان باز حوالت میدهد. به راستی این خواب چه رویاهایی را آزاد خواهد کرد؟ پرسشی که همراه کلمات این نوشتار از ذهن آزاد شد و همچون پرندهای آزاد در آسمان پرواز خواهد کرد.
عکس: رنگی
کادر: عمودی با کنتراست بالا، ژانر مستند فضایی از پارک
عکاس: آرش تحصیلی زنوری
منتقد: منیره قبادی نژاد
نیمکتی را تقریبا در مرکز تصویر میبینیم که مردی روی آن خوابیده، یکی از دستانش از نیمکت آویزان شده و درست در پایین نیمکت روی حاشیه پیاده روی پارک کلاغی مشاهده میشود. دور تا دور فضای عکس آکنده از برگ و درختان پارک است که حاشیه سیاهی را برای عکس به وجود آورده و شبیه به فید شدن یک صحنه از فیلم است یا بسته شدن شاتر دوربین و پشت انبوه درختان ماشینهایی را شاهد هستیم. عکس به واسطه کنتراست بالا و عنصر کلاغ حس مثبتی ندارد و بیننده هر لحظه منتظر خبر ناخوشایندی خواهد بود و خواب روی نیمکت مرد همان است که قرار است بشنویم و ببینیم. این تصویر از جهاتی شبیه به عکس کودک و لاشخور کوین کارتر است؛ مردی بیخانمان که از سر ناچاری روی نیمکت استراحت میکند و کلاغی که ایستاده و این معضل را مشاهده میکند. لاشخور که بهطور غریزی منتظر است تا طعمهاش بمیرد و بعد او را بخورد و کلاغی که نماد خبر چینی ست منتظر است تا خبر ناگوار این مرد را به گوش برساند هر دو در حال انجام وظایف غریزی خود هستند.
سیاهی و شلوغی اطراف میتواند تمام مشکلاتی باشد که بر سر مرد آوار شده و او فقط از سر خستگی به نیمکت پناه و با خواب خود را ز مشکلات دور میسازد. شاید این شخص نمادی از تمامی انسانهایی است که راهحلی جز بستن چشمهایشان بر مشکلات ندارند و کلاغ با دقت به دستهای او نگاه میکند تا هر وقت بیحرکت بر زمین افتاد به وظیفه خود عمل کند این عمل یادآور افرادی است که کاری جز یک گوشه نشستن و شاهد مصیبت بودن و در نهایت خبرسازی ندارند و سرانجام انبوهی از فلزات ماشینی که نمادی از دنیای پرسرعت و مهار نشدنی است که مرد را با تمامی مشکلات در خود میبلعد.
سخن پایانی
آری خفتن، خود را به خواب زدن، هفت پادشاه در خواب دیدن، خواب راحت، قرص خوابآور، همه حکایت از گسترهای چنین دور و دراز از خواب و تاثیرش بر فرهنگ و ادبیات و اسطوره و دین (خواب اصحاف کهف) و زیست واقعی انسان دارد و از نکاتی است که در این زمینه میشود از آن یاد کرد. در کنارش نقش رویا و تعابیر خوابهایی هستند که روزگار برای ما میبیند و در این چرخش و سرعت دیوانهوارش ما هستیم و مدهوشیمان که چندین قرن پیش سروده شده به خط زبرجد تا بخوانیمش چنین:
ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش
(ناصر خسرو)