-
صمت شماره ۲۴۸۲

زبان اشیاء

بابک بهاری - منتقد عکس: شی‌ء، خاطره‌اش، مفهومش، ایده‌اش، دست ساختی و تاریخش، رهایی و اسارت خودش و سازنده‌اش و مهم‌ترین نکته‌اش تنهایی و خستگی سازه‌اش(fatigue — فَتیگ) است که جهان پیرامونی ما و همه سازه‌هایش فرا گرفته است. به‌راستی کسی به تنهایی اشیاء فکر می‌کند، مثلا یک توپ فوتبال پس از یک بازی سرعتی و طولانی و یا جالباسی که سال‌ها لباس‌ها را بی‌خستگی روی سرش نگه می‌دارد؟

زبان اشیاء

عکاس: فرید صالحی

منتقد: محسن تیموری

عکس نخست: کادر افقی، رنگی، فضای دونیم شده تپه شنزار و آسمان، تکه فلزی زنگ زده سوراخ سوراخ در شن، چند بوته صحرایی

فلزات عناصری هستند که در بطن طبیعت پراکنده‌ شده‌اند. انسان آنها را استخراج، خالص و قالب‌بندی می‌کند‌. این فرآیند‌ها فلز خالص را به زیست، سبک زندگی، فرهنگ، اقتصاد و.‌.. که همگی موثر بر هویت انسان هستند پیوند می‌دهد اما فاکتور دیگری که دیرینه‌تر و شاید مهم‌تر از هویت باشد «بقای نوع بشر» است که با فلز استخراج شده هم‌جوشی محکمی دارد. کشف فلز از بااهمیت‌ترین رخدادهای کارگر بر تاریخ زیست و بقای بشر است که قدمت آن به دوران شکار که از تضمین‌های بقاست می‌رسد و همچنان در دوران مدرن هم یکه‌تازی می‌کند. در عکس دو رد و نشانه از انسان را در محیطی تقریبا بایر و خالی از علامت‌های زیستی می‌بینیم؛ فلزی خالص و شکیل که البته زیر فشار نیروهای مادی و زمانی دفرمه شده است و رد پای انسان.در عکس، فلز فرسوده و زنگ‌زده در برابر قاطعیت رنگ محیط شکست‌خورده و با همگونی در رنگ با زمینه و فرسایش کالبدی به قطعیت نابودی در قالب‌ ماخوذ از بشر و بازگشت به منشاء محکوم شده است. رد پاها حضوری گسترده در محیط دارند اما انسانی در تصویر وجود ندارد. رد و نقش عوامل، نمایشی از هستی پیشین و نیستی کنونی آنان است.گویی سابقا انسان یا انسان‌هایی در منظره‌ی عکس وجود داشته‌اند. دو نشانه فلز و رد پا در مضمون تلاش برای بقا با هم پیوند خورده‌‌اند، رد پاها و آمدورفت انسانی به عمود کردن فلز بر زمین منجر شده است که گویی در آخرین لحظه‌های بودن نیز میل به بقا یا حداقل کوششی برای به جا گذاردن یک تاثیر و یادگاری بشری( قائم بودن و ایجاد سایه) بر این فضا صورت گرفته است. ایستاده مردن بر مردن ترجیح داده شده است. از برآیند معنایی دو نشانه و هماهنگی آنها با محیط خشک و رو به موت زیستی و دیگر اوصاف می‌توان معنای مرگ و پایان زمان برای انسان را برداشت کرد‌. عکس در لایه‌ای دیگر نیز وسواس بصری می‌آفریند‌. خط افقی که فلز بر آن عمود است و وجود رد‌پاها در پس آن و ختم شدن آنها به همان خط افقی و فلز عمود و سایه‌ی آن، مرزی بصری ایجاد می‌کند.گویی اوصاف گفته شده در مورد فلز و رد پاها به‌عنوان نمود‌هایی از وجود سابق بشر در محیط در آن‌سوی خط مرزی محدود شده‌اند و در این سوی حد بصری و پیشانی آن هیچ نشانه‌ای از حضور بشر وجود ندارد. نشانه‌های انسانی در همان بخش از کادر عکس محدود و تمام می‌شوند‌ و عدم وجود نشانه‌های بشری در حد فاصل جلوی خط مرزی تا دوربین، ارتباط ماهیت و موجودیت انسان با این بخش را قطع می‌کند‌. در این که عکس پویه‌ای انسانی‌ست شکی وجود ندارد اما با تجمع نشانه‌های وضعیت موصوف در تصویر و با تکیه بر مضمون مرگ و آخرالزمان بشری، عکس مخاطب را در جایگاه «ناظر پساواقعه» قرار می‌دهد؛ انگار که دوربین، ناظر یا مخاطبی که تصویر را می‌بیند موجودی غیر از انسان است.

عکاس: متین رعیت پرور

عکس دوم: کادر افقی، رنگی، دریا و آسمان و ساحل، کفشی کهنه با چند تکه چوب در جلوی تصویر

حضور چشمگیر و قدرتمند کفشی کهنه به لحاظ بودن در فضای ملایم و رنگ‌هایی سرد و کم جان، نوع زاویه‌بندی، خلوتی صحنه و بکار گیری دیگر عوامل این برجستگی و محل توجه بودن اتفاق افتاده است. حضور اشیایی وابسته به کارایی‌شان چون کفش و دیگر اشیای غیر مستقل که نماد و معادلیت کارکرد و مفهوم چیزی‌اند که بخشی از آن هستند خواه ناخواه در خوانش همراه با اشارتی به فرهنگ همراه خواهند بود. کفش، پا، قدم و قدم زدن نمونه‌هایی از این مبحث هستند. اما نکات فنی از نحوه و فرم قرارگیری کفش به‌صورت عرضی در مرکزیت تصویر و چوبی که جهت دید را به‌سوی دریا می‌برد و سپس با موج‌ها به‌سوی ما باز می‌گردد آغاز شده و سپس به بخش‌های دیگر فرمی تسری پیدا می‌کند. نقش تمایز و تقابل رنگ‌های سرد (آسمان و دریا) و رنگ‌های گرم(ساحل و شن‌ها) و اندازه و رنگ تیره سوژه(کفش) در این بازی رفت‌وبرگشت موثر هستند. چقدر پاها که به دریا رفته‌اند و چه قدم‌ها بر این شن‌ها فرود آمده‌اند. کفش پیش رو نیمی از راه را آمده و نیمه دیگر را دمی بعد پس از نفسی تازه کردن را طی طریق خواهد کرد. البته برگچه‌های چسبیده روی کفش و همانندی شان به نقوش قالی و نگارگری ایران! قابل توجه و نظرگیر شده‌اند. مینیمال بودن تصویر از تاکید بر سوژه مورد نظر اثر را به بازخوانی دقیق‌تر خصوصا نقش کفش و فضای پیرامونی‌اش فرا می‌خواند. باری تصویر بیشتر یادواره ایست از کفشی تنها در جایی که صدای موج‌ها که ترنم کنان پیش می‌آیند و باز می‌گردند. گویند در بیابان لنگه کفش غنیمت است اما اینجا دریاست و هوای دیگر، موج پیش می‌آید و می‌خواند:

سرو زد لاف که زیبا قدم و بیش قدم

گو قدم پیش نه و پیش‌قدم خوش بخرام.

عکاس: مهری چراغی

عکس سوم: کادر عمودی، سیاه و سفید، سه میخ فرم گرفته آهنی، بخشی از دیوار باریکه.

میخ و پیامد‌های ذهنی کارکردیش چه به لحاظ فرهنگی(میخکوب، میخ نشو و...) و چه به جهت کاربردش در زیست و صنعت جای فراگیری دارد. اما عکس فوق با ایده‌ای خلاف آمد شکل گرفته از اشیایی درون صحنه ما را با امر تازه‌ای مواجه کرده است. شکل‌دهی و چیدمانی به‌غایت متفکرانه و هدفمند با فرم دهی عناصر صحنه(میخ‌ها) و چینشی مناسب با توجه به اهمیت شان و نحوه ثبت شان(واضح بودن شخصیت‌های اصلی و محوتر بودن شخصیت پشت‌سری) و زاویه‌بندی اریب که متناسب با کارکرد هر شخصیت و اهمیتش اثر را ارائه کرده است. از ویژگی‌های عکس به‌کارگیری امر لطیف عشق و محبت با اشیایی خشن و غیر مالوف است و همزمان بیان یک داستان غم‌انگیز، تنهایی و یا حسادت(میخ پشت سر) است که ماجرا را پیچید کرده است. نقش حذف رنگ برای این بستر نیز قابل توجه است. نقش نقطه‌ها و خط‌ها و انحنایشان در حرکت چشمی بیننده بسیار موثر و کارآمد شده است. چند تقابل کارکردی دیگر هم قابل ذکر می‌باشد بافت خشن نشستنگاه میخ‌ها(عشاق)، تضاد رنگ بدنه میخ‌ها بعلاوه درشتی و بزرگی و کوچکی میخ‌ها مجموع جالبی را رقم زده‌اند که نقش مکمل شان در تکوین ماجرای اصلی حائز اهمیت است. باری عشاقی تنگ هم نشسته و مراقب هم‌اند و این داستان لطیف برخاسته از دنیای خشن میخ و آهن به مدد دست و ذهن عکاس برابر ما شکل گرفته تا فراموش کنیم داستان میخ و سنگ را.

عکاس سپهر ممدوح

عکس چهارم: کادر افقی، رنگ( افکت سپیا)، وسایلی از قبیل جارو مویی، کمدهای چوبی دو عدد، بخاری آهنی، جعبه ابزار کار، سبد پلاستکی و یک دوچرخه ۲۸ قدیمی و مستعمل.

قاب‌بندی دقیق و عکاسانه هنرمند برای عدم خروج نگاه بیننده به خارج کادر با توجه به چرخ‌های دوچرخه و همسوی با جهت جارو بسیار دقیق و ظریف این نکته اجرا شده است. جمع اشیا درون صحنه و پوشش دادنشان با دوچرخه با توجه فراگیری هنر مفهومی و خاطره دوشانی(نخستین حاضر آماده) سایه‌اش بر اثر سنگینی می‌کند، خصوصا که عکس با تکنیک افکت سپیا قدمت و نوستالژی به همراه گرد و غبار نشسته بر اشیاء غلظت و شدت یافته است. تصویر از اشیاء ساکن که روزگاری همه‌شان کارآمد و وسیله دست بوده‌اند و اینک به به کنار افتاده‌هایی که فقط باید با نگاهی حسرت‌بار بدرقه شان کرد. زمین‌هایی که جارو و تمیز شده‌اند، وسایلی که در کمدها جای گرفته‌اند، مکانی که توسط بخاری گرم شده‌اند، و مهم‌ترین شان راه‌هایی که این دوچرخه پیموده و کسی که نمی‌دانیم کیست را به این ‌ سو و آن‌سو کشانده است. دوچرخه تنها وسیله حرکتی بین اشیاء صحنه است که به او شخصیت جداگانه‌ای می‌دهد. چرخ و راه‌های رفته و نرفته‌اش کارکتری است که نزدیک‌ترین فاصله را با ما دارد و به‌نوعی هم پوشاننده و نگهدارنده و جلودار سایر اشیاء درون صحنه است. اشیاء درون صحنه در یک نمایی ایستا و هر کدام با کارکرد و خاطراتی حضور دارد اما این دوچرخه است که هر لحظه وسوسه مان می‌کند که همچون دزدی سوارش شویم و در تاریخ گذشته گشتی زده و همه لحظات و خاطره‌ها را تازه کنیم البته اگر پایی باشد رکاب که آمده به یراق هست.

سخن پایانی

عکس‌های فوق با گرایش مینیمال و حداقلی با محوریت اشیاء پیش روی بیننده است با همه گفت‌وگوهای پرگویشان که از حس شروع و ادامه‌اش تا خاطره و در نهایت به ایده‌های مفهومی ختم می‌شوند. از عشق تا تنهایی مطلق و از تک تا با هم بودن و در نهایت با همه تکثر معنایی شان در قاب‌ها آرام گرفته‌اند، باشد که بی‌تابی ما پریشان شان نکند.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین