بساط کتاب، برای نان یا فرهنگسازی؟
یکی از منظرههای تکراری در راسته کتابفروشان، کنار ایستگاههای اتوبوس یا مترو، سفرههایی است که از کتابهای رنگارنگ بر زمین پهن شده و مخاطب را به خود جذب میکند؛ کتابهایی که گاهی با یکدهم نرخ کتابفروشی به مشتری عرضه میشوند و عنوان ۵۰ درصد تخفیف را با خود دارند.
یکی از منظرههای تکراری در راسته کتابفروشان، کنار ایستگاههای اتوبوس یا مترو، سفرههایی است که از کتابهای رنگارنگ بر زمین پهن شده و مخاطب را به خود جذب میکند؛ کتابهایی که گاهی با یکدهم نرخ کتابفروشی به مشتری عرضه میشوند و عنوان ۵۰ درصد تخفیف را با خود دارند. این بازار مخالفان و منتقدان خود را هم دارد که معتقدند دستفروشهای کتاب عملا بازاری موازی با کتابفروشها تشکیل دادهاند؛ بازاری که علاوه بر کتابهای ممنوعه یا بهبیانی دیگر بازار سیاه، تقاضای کتابهای مجاز را هم سمت خودش کشیده و جزئی از بازار کتاب شده است.
جمعیت درهملولیده را کنار میزند و خودش و چمدان کتابهایش را داخل قطار میکشد. کتابها را در میآورد و هر کدام را با آب و تاب زیاد معرفی میکند: «ماهی سیاه کوچولو، قورباغهات را قورت بده، چهار اثر از فلورانس اسکاول شین...»
کمتر کسی به او و کتابهایش توجه میکند. مسافران در دنیای داخل موبایلهایشان غرق شدهاند و بهقول فروغ فرخزاد، نجاتدهنده در گور خفته است. به محض شنیدن صدای دستفروشی که لوازم آرایشی عرضه میکند، سرها از گوشیها بلند میشود تا مبادا از تماشای ارزانترین ریملها و ماندگارترین رژلبها غافل شوند. فروشنده کتاب وقتی میبیند صدایش به گوش مسافران نمیرسد، راهش را میکشد و از قطار خارج میشود.
هدفش فروش کتاب نیست و فقط میخواهد قدمی در راستای فرهنگسازی بردارد و روزهایی که حجم کاریاش کم میشود، مابقی روز را زیر زمین میگذراند و کتاب میفروشد. شغل اصلیاش چیز دیگری است.
تارهای سپید موهایی که از زیر مقنعهاش بیرون زدهاند، نشان میدهد سن و سالی از او گذشته است. آنقدر فریاد زده و درباره کتابها و نویسندگان صحبت کرده که صدایش خش پیدا کرده است؛ «مطالعه مردم کشورمون خیلی ضعیفه. وقتی وارد واگنای قطار میشم فقط عده کمی به کتابا توجه میکنن و خیلیا حوصله ندارن و میگن کتاب چیه؟ فقط اونایی که کتابخون هستن، کتابا رو میشناسن و خیلیا نه نویسنده میشناسن و نه کتاب. شاید باورت نشه اما هنوز خیلیا صمد بهرنگی رو نمیشناسن و وقتی نویسنده کتاب رو معرفی میکنم تازه باهاش آشنا میشن.»
اینها را یکی از دستفروشان کتاب در مترو تهران میگوید و ادامه میدهد: «خانوما اونقدری که خرید لوازم آرایش براشون مهمه، خرید کتاب براشون مهم نیست، چون فکر میکنن اون لوازم آرایش قشنگشون میکنه اما کتاب چی؟ میدونی دخترم؟ این روزا همه چی شده مادیات و نمایش بیرونی. انگار کمتر کسی به فکر ساختن ذهن و درونشه.»
حوصله حرف زدن ندارد؛ با این حال میگوید: «حرف من چه فایده داره؟ چی بگم؟ اصلا به درد کی میخوره؟ من هر روز بتونم نظر یه آدمو حتی به یه کتاب جلب کنم، انگار کارمو انجام دادم و همین برام بسه. حتما که نباید یهدفعه یه اتفاق بزرگ بیفته. فرهنگسازی باید ذرهذره انجام بشه».
چمدانهای پر از کتاب
این روزها دستفروشهایی که کولهپشتی و چمدانهای پر از کتاب را دنبال خودشان میکشند زیاد شدهاند. قبلا این کار شغلی مردانه بود و کنار خیابان بساط میکردند اما حالا کتابکشهای زنی که با جثههای کوچکشان سنگینی جلدهای کتاب را با خود جابهجا میکنند، زیاد شدهاند. برخی از این راه نانشان را در میآورند و برخی دیگر قصدشان فرهنگسازی است و بس.
۵۰ساله است. هر روز عصر زمانی که تندی آفتاب کم میشود، بساطش را در گوشهای از پیادهرو پهن میکند و کتابها را روی میز یا زمین میچیند. سرپرست خانواده است و بهخاطر علاقهای که به کتاب دارد این کار را انتخاب کرده است.
2 سالی میشود که کتاب میفروشد. میگوید: «فقط به خاطر پولش کتاب نمیفروشم. بیشتر دلم میخواد یه کمکی به مردم کرده باشم، بلکه بتونم چند نفر رو راضی کنم یه کتاب بخرن و بخونن تا واسه چند دقیقه هم که شده از فکر مشکلاتشون بیان بیرون و برن تو یه دنیای دیگه، مثلا دنیای کتاب. آخه میدونی چیه؟ خودم خیلی مشکلات داشتم و با همین کتاب سعی کردم اون روزا رو بگذرونم. بیشتر هم کتابای انگیزشی میخونم و همون کتابا رو به مردم معرفی میکنم. اولش خودم زیاد اهل کتاب نبودم اما مرحوم پدرم خیلی کتاب داشت و زیاد کتاب میخوند. نشرها هم تو انتخاب این کارم بیتاثیر نبودن و بهم کتاب امانی میدادن تا بفروشم، وگرنه که چیزای دیگهای هم برای فروش بود اما این کار رو واقعا دوست دارم.»
انگیزشیهای پرفروش
همین طور که درباره کارش صحبت میکند با مشتریهای همیشگیاش که از کنار بساط او رد میشوند، سلام و احوالپرسی هم میکند و ادامه میدهد: «مردم بیشتر دنبال کتابهای روانشناسی از نوع انگیزشیان. انگار دلشون میخواد یه جوری خودشونو آروم کنن. خانوما میان پیشم میگن یه کتاب به ما بده که حالمون خوب بشه. میدونی؟ مشکلات مردم کم نیست. بارها دیدم جوونایی که اومدن کنارم نشستن، سیگار روشن کردن، خب منم مادرم، دلم میسوزه، حتی اشکم هم در اومده و باهاشون شروع کردم به حرف زدن، بهشون کتاب هدیه دادم که بخونن بلکه بهشون یه کمکی بشه. یکی دو مورد پیش اومده که وقتی اون کتابو خونده بازم اومده گفته یه کتاب دیگه بهم بده. این روزا سر همه تو گوشیه؛ مخصوصا جوونا. خب این اتفاق خوبی نیست.
بعضیا وقتی میان کتابا رو ببینن و باهاشون سر صحبت رو باز میکنم متوجه میشم اصلا تا حالا کتاب نخوندن و خودم برای شروع کتابی رو بهشون معرفی میکنم که بازم بیان. گاهی اوقات میگن پول ندارن و یه کتاب بهشون هدیه میدم تا برای ادامه کتابخونی انگیزه پیدا کنن. اینجور نیست که همیشه فروش خوبی داشته باشم. مثلا یه هفته هم شده که هیچ فروشی نداشتم.»
نگاهی به کتابهایی که برای فروش چیده میکنم و چشمم به «عقاید یک دلقک» نوشته هانریش بل، «شازده کوچولو» نوشته آنتوان دوسنت اگزوپری و «چشم دل بگشا» نوشته کاترین پاندر میافتد. کتابهای «اثر مرکب» نوشته دارن هاردی و «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» پرفروشترینهایش هستند و میگوید: «تقریبا مردم هر روز سراغ این کتابا رو میگیرن یا سفارش میدن که براشون بیارم.»
او کارش را با کمترین سرمایه و چیزی حدود 2 میلیون تومان شروع کرده و حالا هم ۸۰ درصد مشتریهایش زن و بقیه مردند. اصلا انگار انگیزهاش برای ادامه این کار را از بعضی از مشتریهایش میگیرد، چون میگوید: «بعضی خونوادهها کتابایی که اصلا نخوندن رو میارن بهم اهدا میکنن و منم همون کتابا رو با نرخ پایین میفروشم یا هدیه میدم. همیشه آرزو داشتم بتونم یه مغازه بگیرم تا مجبور نشم هر روز با خودم کتاب بکشم. البته دیگه انقدر رفتم و اومدم که مغازهدارا بهم لطف میکنن و اجازه میدن شبا کتابا رو بذارم تو مغازهشون که دیگه مجبور نشم هر روز با خودم بار ببرم و بیارم. قبلنا مجبور بودم هر روز ۷۰ تا کتابو با خودم ببرم و بیارم و شبا از زانودرد و کمردرد خوابم نمیبرد. همین کارا باعث شد انگیزه پیدا کنم و برای ادامه امیدوار باشم. البته یه وقتایی هم شده که چند نفری بیان بهم بگن مگه مجبوری این کار رو بکنی؟ اما من فکر میکنم کارم درسته و ادامش میدم و سعی میکنم برای مردم مزاحمت ایجاد نکنم؛ سد معبر نکنم یا مبادا مزاحم کسبوکار مغازهدارا بشم. مامورای شهرداری هم باهام همکاری میکنن و چند باری هم بهشون کتاب هدیه دادم. دخترم که ۳۰ سالشه و فوقلیسانس داره و پسرم که دانشجوی علوم سیاسیه برای این کار تشویقم میکنن.»
سخن پایانی
طبق آخرین آمار مربوط به سرانه مطالعه که شهریور ۱۴۰۰ از سوی مرکز آمار ایران اعلام شد، در سال ۱۳۹۹ مطالعه افراد ۱۵ ساله و بیشتر باسواد در ماه بهطور متوسط ۸ ساعت و ۱۸ دقیقه برآورد شد که بهعبارت دیگر ۱۶ دقیقه و ۳۶ ثانیه در روز بوده است. از این مقدار ۶ ساعت و ۳۲ دقیقه سرانه مطالعه کتاب غیردرسی، ۱ ساعت و ۲۳ دقیقه سرانه مطالعه روزنامه و ۲۳ دقیقه سرانه مطالعه نشریات بوده است.