درآمد دولت رانتی از فروش نفت بهدست میآید
سیاستی که در سالهای پس از جنگ بیش از هر زمان دیگری در دولتها مورد استفاده قرار گرفت، سیاست تعدیل ساختاری بود. در دولتهای رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد و روحانی این سیاست به اشکال مختلف دنبال شد که اغلب هم به کاهش ارزش پول ملی و تورم منجر شد. چرایی کنار گذاشته نشدن سیاست تعدیل ساختاری با تغییر دولتها پرسشی است که باید در چارچوب اقتصاد سیاسی به آن پاسخ گفت.
کمال اطهاری، پژوهشگر اقتصاد در این باره در گفتوگو باصمت میگوید در ایران با ساختار دولتی رانتی مواجهیم که در یک دوره چندده ساله در عمل مناسبات اقتصادی را به عقب برده و نظام اقتصادی «نوفئودالی» را حاکم کرده است. بهاعتقاد این کارشناس اقتصاد دولت رانتی درآمدهای خود را نه از مردم و فعالیتهای مولد، بلکه از طریق فروش نفت و منابع طبیعی، بهدست میآورد. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
جناح حاکم بر قوه مجریه تغییر کرده اما در سیاستگذاری اقتصادی تحول چندانی دیده نمیشود. چه عاملی سبب میشود این وضعیت پیش بیاید؟
برای پاسخ به این پرسش باید کمی به عقب برگردیم و به ساختار اقتصاد سیاسی دولت در ایران بپردازیم. البته از آنجایی که این بحثی مفصل است در این گفتوگو ابعاد آن را نمیتوان با جزئیات تحلیل کرد. در ایران ما با ساختار دولتی رانتی مواجهیم که در یک دوره چندده ساله در عمل مناسبات اقتصادی را به عقب برده و نظام اقتصادی «نو فئودالی» را حاکم کرده است.
دولت رانتی درآمدهای خود را نه از مردم و فعالیتهای مولد، بلکه از طریق فروش نفت و منابع طبیعی، بهدست میآورد. این ویژگی سبب شده دولتها نتوانند برنامهای برای توسعه کشور داشته باشند. در تمام دولتهای رانتی توجه و تمرکز اصلی سیاستگذاران بر مقولات مالی است. برخی به اشتباه تمرکز بر سیاستهای پولی و مالی را معادل حاکمیت نولیبرالیستی در ایران گرفتهاند که بهنظر من در اشتباه هستند. دولت رانتی از آن جهت به نظام مالی نیاز دارد که بتواند امورات خود را در سطح بودجه بگذراند و تعدادی پروژه تعریف کند؛ پروژههایی که گاهی نه برای توسعه کشور و تامین زیرساخت، بلکه با هدف توزیع رانت به اجرا در میآیند.
تمایز نولیبرالیسم با دولت رانتی در چیست؟
در این است که نولیبرالیسم در نهایت هدف اصلی خود را گسترش تولید و بازتولید برای افزایش بیشتر سرمایه میداند و برای همین هدف دائم به انقلاب در تولید دست میزند. در کشورهای مرکزی (منظور کشورهای توسعهیافته) بهدلیل انباشت سرمایه، امکان فائق آمدن سرمایه مالی بر دیگر بخشهای سرمایهداری بهوجود آمده است؛ یعنی در تقسیم کار جهانی، کشورهای کانونی به مرکز مالی و صدور سرمایه تبدیل شدهاند و کشورهایی چون چین، تایوان، کرهجنوبی و برزیل تولیدکنندگان اصلی کالاهای جهان هستند. به این ترتیب میتوان ادعا کرد کشورهای مرکزی نیز از رانت کار ارزان در جهان سوم برای بهبود رفاه و تولید خود استفاده میکنند.
در دولتهای گذشته تلاشهایی صورت گرفت تا مناسبات اقتصادی تغییر کند و متعارفتر شود. چه شد این تلاشها نتیجهای نداشت؟
نتیجه داشت و نتیجه هم چیزی جز شکست نبود. این سیاست از دولت اول زمان جنگ در دستور کار قرار گرفت و سیاستهای تعدیل ساختاری بهشکل دستوپا شکسته اجرا شد، اما از آنجایی که این برنامهها ناقص بود و همزمان کشور دارای یک مدل و برنامه اصولی توسعه نبود، شکست سنگینی را متحمل شد، به این دلیل که نتوانست انباشت سرمایه را داخلی کند و افزایش دهد. یکی از مشکلاتی که در همان دوران بهوجود آمد، آزاد شدن تراکمفروشی در شهرها بود. چنین اقدامی با توجیه «استفاده از سازکار بازار» انجام شد.
تراکم فروشی را نمیتوان اقدامی در راستای تز معروف دیوید هاوری یعنی «شهریشدن سرمایه» دستهبندی کرد؟
اصلا چنین کاری را نباید انجام داد. در این صورت کژکارکردها را نخواهیم دید و در نهایت به مشکل میخوریم. اشتباهاتی که به آن اشاره شد سبب شد در نهایت به تولید و بازتولید سرمایه در فضای شهری کمکی نشود.
دقت کنید هنگامی که هاروی از شهری شدن سرمایه سخن میگوید، به این معناست که سرمایهداری بهعنوان نظام مسلط، شرایط و امکان انباشت سرمایه را فراهمتر کند و سیاستهای شهری را به اجرا گذارد. اجرای این سیاستها در نهایت شهر را طوری سامان میدهد که فضا برای تولید و بازتولید گسترده سرمایه باز میشود.
وقتی به ایران مینگریم چنین چیزی را نمیبینیم. در ایران ساماندهی شهرها نه برای گسترده شدن تولید که برای تقسیم رانت انجام میشود، به همین دلیل شهرهای ما شهرهایی نیستند که تولیدمحور باشند؛ نهتنها شهرها بلکه مناطق آزاد ایران نیز تولیدمحور نیستند. مهمترین وجه تمایز و تفاوت دولت رانتی و نولیبرال این است که دولت رانتی هدفی برای تولید و بازتولید گسترده در جامعه ندارد. در واقع از نظر جوهری میان این دو تفاوت وجود دارد، به همین دلیل شهرهای کشور ما نه فضای مناسبی برای تولید دارند و نه زندگی.
نوفئودالیسم چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
نوفئودالیسم گرچه به نظام تولیدی پیش از سرمایهداری اشاره دارد، اما مفهومی جدید است. دولتهای نوفئودال در جهانی بهوجود آمدهاند که مناسبات اقتصادی حول سرمایهداری است، بههمین دلیل این کشورها هم در تجارتهای خارجی خود به همین قوانین متعارف و مرسوم سرمایهداری روی میآورند، اما در درون آنها و مناسباتی که در جامعه وجود دارد و آن چیزی که میتوانیم صورتبندی اقتصادی-اجتماعی بنامیم، آنها در دسته نوفئودالها قرار میگیرند، به این دلیل که حتی صنایع آنها هم با مدل «تیولداری» اداره میشود؛ یعنی فلان کارخانه خودروسازی با ابزارآلات نسبتا بهروز، تحت روابط و مناسبات مشابه دوره تیولداری اداره میشود. این برای دیگر صنایع کشور هم صدق میکند و تقریبا هر صنعت یا بنگاهی تیول یک جناح از قدرت سیاسی است، این در حالی است که در تمام این صنایع کارگر هم وجود دارد؛ بنابراین تضاد کار و سرمایه را نمیتوان نادیده گرفت، اما رابطهای که دولت با اقتصاد دارد، مشابه روابط دولت با اقتصاد زمان فئودالی است.
بهقول کارل مارکس در دوره فئودالیسم، قدرت در اقتصاد مداخله میکرد تا بتواند حداکثر بهره مالکانه را دریافت کند. سرمایهداری زور را از سر فعالیتهای اقتصادی برداشت و مداخله قدرت در اقتصاد بیشتر حول اداره اقتصاد براساس قواعد و قوانینی است که به تولید گسترده منجر شود، اما دولت در نظام نوفئودالیسم در اقتصاد مداخله میکند و حتی از زور هم استفاده میکند، در حالی که هدف هیچ کدام از این اقدامات گسترش تولید نیست.
چرا از به کار بردن واژه نولیبرالیسم پرهیز میکنید، در حالی که ویژگیهای مشترک زیادی میان دولتی که آن را رانتی میخوانید و نولیبرالیسم وجود دارد. در این صورت نباید به تعداد کشورهای جهان مکتب اقتصادی تعریف کرد؟ چراکه بههر حال سرمایهداری در هر کشور ویژگیهای خاص خود را هم پیدا میکند.
خیر؛ بهنظر من تفاوت این دو جوهری است. ضمن اینکه نقد من به استفاده از واژه نولیبرالیسم این است که نقد به وضعیت موجود را به یک شکل اکونومیستی (صرفا اقتصادی) خلاصه میکند، در حالی که ما باید به اقتصاد سیاسی که مسئله رابطه دولت و اقتصاد است بپردازیم. میان آلمان و امریکا یا ژاپن و کره جنوبی تفاوتها کم نیستند، اما در نهایت هدف همه این اقتصادها بارآورتر کردن تولید است.
در این میان تفاوت جناحهای سیاسی در پیشبرد سیاستهای اقتصادی چیست؟
واقعیت این است که در کشور ما خیلی تفاوت مهمی میان جناحها وجود ندارد. منظورم تفاوت از نظر توسعهگرایی است. گروهی که خود را مدرن میداند همواره ادعا میکند نقشههای نجاتبخشی برای کشور دارد و چیزی هم که تبلیغ میکند یک اقتصاد مبتنی بر بازار یا همان لیبرالیسم نیست، بلکه یک کاریکاتور است.
این گروه بیشتر رانت خود را از سیاستهایی چون «شهری شدن رانت» بهدست میآورند. در مقابل، گروهی دیگر، گرچه در عدم اعتقاد به برنامه و توسعه با جناح دیگر همسو است اما بحثهای آنها به جهان پیشین مربوط است. این جناح حتی حاضر نیست بپذیرد سرمایهداری جهان امروز یک امر حادث است، به همین دلیل به قوانین اقتصادی تن نمیدهد.