سه حرف، سه نگاه
بابک دوشان - منتقد عکس
وقتی عکاس دوربین را جزئی از بدن خود می داند و با آن سخن می گوید تمام احساتش را در خروجی کار خود می گنجاند عکسی که می اندازد می شود اثری ماندگار و مانند حرفی که از دل برمی آید بر دل می نشیند . این فقط تجهیزات نیستند که عکسی خوب می گیرند این فکر و ایده های پشت این تجهیزات است که عکس خوب را به وجود می آورند .
عکس اول:
نور، صدا، حرکت.عکس بیان همه تن صدا شدن نوازنده است. کادری عمودی که تنگنای جان و رها از تن شدن و تصور همه بانگ شدن را تصویر کرده است. اثر پیش از آنکه با تکنیک نوردهی طولانی(لانگ اکسپرور Long exposure ) انجام شود بارها و بارها در ذهن و جان عکاس نورباران و کادر بندی شده است. او ساعتها و ساعتها همانند هنرمندان کوبیست تمامی زوایا و اطراف سوژه را بررسی کرده است تا سرانجام به شات دلخواه رسیده است. زخمههای نوازنده و انرژی کیهانیاش و یکی شدن این دو نمایش شکوهمند پیش روی ماست. هنرمند میداند تنها صداست که میماند اما چگونه میتوان آن را در یک شات به ثبت رساند. نمایش جزء که نمادی از کل میشود، یک فریم از سمفونی رنج و رنج و رنج. برای نمایش چنین امر پیچیدهای انتخاب نقطه ورود و توقف گاه چشمی نیز پیچیده است! ضربدر روی ساز و در مرکز تصویر، نقطه فوکوس و آغاز همه این قال و مقال. دستی به زخمه و دستی گردن یار. اثر تلفیقی از فرمهای پویا و حرکتهای فریز شده هستند که در خود نگنجیدهاند و ارتعاشات آن پس از خاموشی صحنه پرهیاهو به ما رسیدهاند آنهم در سکوت محض. کادر بسته، تقابل رنگهای آبی و زرد و قهوه ای(سرد و گرم) از دل نشینترین نبردها و از شناخت و فهم هنرمند از کارکرد و تواناییهای ابزارهایش میباشد. عکس نشانه روی درستی چیستی آنچه در جان هنرمند هیاهو انداخته است میباشد، براستی چه رنجی و چه امر شادمانهای در چنین ظرف گران بهایی نهفته است؟ که جان نوازنده و عکاس و مخاطب را به آتش میکشاند. عکس در حقیقت نقش برانگیختگی چنین پرسش هایی است و برانگیزاننده همان موج و تلاطمهای جان هنرمند بهصورت چیستی و کیستی در نزد مخاطبانش آنهم با نیرویی و انرژیی که تصویر در هر لحظه به ذهن پمپاژ میکند است. باری این ساز ناکوک را رها میکنم تا:
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست(مولانا):
عاشق اعتراف را چنان به فریاد آمد که وجودش همه بانگی شد.(شاملو)
عکاس: محسن فیروزمندی
عکس دوم:
اول به من نگاه کن/بعد به من نگاه کن/و بعد، /باز هم مرانگاهکن(جمال_ثریا).
عکسی روانشناسانه از خود شیفتگی انسان(کارکتر اصلی) و دگر شیفتگان قدرت و محبت(بچه ها) و ثبتی ارزشمند از شغل و فرهنگ کوچه که در گذر زمان محو! میشود پیش رویمان است. عکس میتوانسته کمی بستهتر و فقط روی سوژه اصلی متمرکز شود اما آن نگاه مردم شناسی همراه عکاس بوده که ما را با چنین بستر و گستره کمتر دیده شدهای مواجه کند.
نقش پرده پارچهای هم به لحاظ فرمی(رنگ، محل قرار گیری، اندازه و...) و هم به لحاظ فرهنگی(در پرده سخن گفتن، پرده دری، پرده پوشی - اتفاقا اینجا نیز کارکردش همین است! (شخصیت پرده بهدست) و...) بسیار متناسب و مناسب با موضوع و مفهوم عکس درآمیخته است. هفت نگاه چشمی شخصیتها در عکس بطرز جالبی در یک تراز خطی قرار گرفتهاند که با شات بموقع از پراکندگی جلوگیری و وحدت سوژه را نیز حفظ کرده است. تقسیم و تجزیه رنگها از مرکز( رنگ قرمز پرده - رنگ مشکی لباس مرد) از شگفتیهای اتفاقی اثر هستند که در دوسوی عکس به دختر بچه(لباس قرمز) و پسر بچه(لباس مشکی) ختم میشود. چهار نگاه شیفته که با گره خوردگی به نگاه کارکتر اصلی به سوی ما بر میگردد نمایشی موفق از درهم آمیختگی جبروت و قدرت(جنسیت مرد، موقعیت پدری، بزرگتر بودن و... ) از سویی و کنجکاوی و ستایش و شفقت از سویی دیگر صحنه را انباشته است. البته با نگاهی به پاهای بدون جوراب و دم پایی پوش این اقتدار که در ژست گیری مرد هم عیان است با فرو پاشی مواجه میشود و از بهترین دوگانههای صحنه است. صحنه سرشار از تازگی و لحظهای بودن اتفاق است از دست به چانگی پسر بچه نزدیک به کارکتر تا سرک کشیدن پسربچه درون اتاق همه و همه حکایت ((لحظه قطعی)) بودن است. بیسایه گی و زمینه روشن و نور مناسب برای ثبت با خلوتی اشیا در صحنه هارمونی جالبی را رقم زده است. اما کادر بندی افقی که چشم و هوش کنجکاو بیننده را به سرک کشیدن در گوشه و کنار عکس میبرد در کنار حفظ رنگ از بهترین انتخابهای هنرمند و نشانه مطالعه بصریاش میباشد. دیوارها لخت اتاق به همراه خلوت بودن صحنه درون حیاط با توجه به نگاه مستقیم دو کارکتر به سمت ما بعنوان قویترین ارتباط از سویی و از طرفی قویترین نقطه رنگی(قرمز و سیاه) در مرکز تصویر نمیتوان این عکس را بدون مطالعه فراموشش کرد و شایسته است که بعنوان امری فرهنگی و مردمشناسانه از آن یاد کرد، چرا که عکاس دوباره میسازد و ثبت میکند با تک تک شات هایش از گوشت و خون و مهرش به سرزمین خویش. باری در اثر میتوان از نکات عکاسانه(کثرت و وحدت - نقطه و پراکندگی - سطح و عمق - حرکت جوهری و ایستایی و...) که بسیارند نوشت و یاد کرد، اما میخواهم چشم شوم: همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم(مشیری)
عکاس: جمشید فرج وند فردا
تم: عکس مستند
عکس سوم:
عکسی هوشمندانه و چند وجهی که از قاب بندی متناسب با بیانیه هنرمند آغاز شده است. حذف رنگ برای عدم شلوغی و کادر افقی(با توجه به عمودی بودن مهمترین شی در تصویر - آینه) برای حفظ تصاویر پشت سر بسیار مناسب و کارآمد شده است. نوار خاکستری(بخشی از بدنه فلزی) سمت نگاه دختر نقش نگاه دارنده چشم بیننده به عدم خروج از کادر را موفق بوده است. عکس در حقیقت نگاه در نگاه و انعکاس چند وجهی این چهره و چشمها و نگریستنها است. همه چیز بازتاب است و تنها آینه و شبح آدمهای پشت آینه تاکسی واقعی هستند که در برابر مخاطب است. امر بازیگوشانه و جالب در عکس پیش رو این نکته است که ما در حال تماشای همزمان روبهرو و پشت سر هستیم میباشد. امری که در وهله اول تصور میکنیم در حال تماشای توامانی روبهرو هستیم و پشت سر هستیم!. دولایه دیداری اتفاق افتاده است، لایه اول واضح(شارپ) و لایه دوم محو(فلو) و اتفاق اصلی و احساسی پنهان اثر در همین لایه اول میباشد که خوانش عکس را جالبتر کرده است. کادر کردن چهره دختر در دایره(نماد معنویت، ابدیت و آسمان) و نمایش سایر افراد در مستطیل(نماد زمین، هستی) پشت سر ماجرا را دارای تضاد درونی نیز کرده است بماند که نخستین شلیک با چهره واضح دختر آغاز شده است. ماجرای وضوح و تاری عکس(شارپ و فلو) کارکردشان همانند ورق زدن صفحات کتاب است از صفحهای به صفحهای چشم را میکشاند و در ادامه ذهن را به صفحات ناپیدای صحنه نیز میکشاند. انرژی ساکن درون عکس در تضاد مسیر نگاهها منتظر جرقه نخستین است هر چند این اتفاق دیریست رخ داده است. عکس در حقیقت از دسته عکس هایست که نقش عکاس در گرفتن آن موثر و احساس میشود! نه بعنوان صرفا فشار دهنده شاتر بل بعنوان رقم زننده جرقه اندیشه و ایده در ذهن بیننده از طریق رعایت نکات پیش گفته میباشد که این از نکات مهم در هنر عکاسی است. باری میشود همه جا چشم شد اما میخواهم گوش شوم: و چشمانت با من گفتند که فردا روزِ دیگریست.
عکاس: ابوالفضل شاهمیری
تم عکس خیابانی
مکان: دهلی