-
نویسنده<!-- -->:<!-- --> <!-- -->امیرعباس آذرم‌وندصمت در گفت‌وگو با اطهاری به بررسی عوامل شکست توسعه پرداخت

حاکمیت سه‌دهه‌ای «نوفئودالیسم» بر ایران

کمال اطهاری، پژوهشگر توسعه، در تشریح مسیر حرکت کشور، از ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی تاکنون، تصریح کرد: «وقتی به ابتدای انقلاب مراجعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم در میان نیروهای مختلف سیاسی، الگوی منسجم برای توسعه وجود نداشت.

حاکمیت سه‌دهه‌ای «نوفئودالیسم» بر ایران

تفاوت ‌ های جدی میان این نیروها که بعدا با هم به جدال ‌ پرداختند، وجود داشت؛ مثلا جمهوری اسلامی بازگشت به الگوی حکومت ‌ داری امام اول شیعیان را هدف خود و عدل علی را به شعار خود تبدیل کرد و در مقابل نیروی چپ، سوسیالیسم را مطرح می ‌ کردند. تفاوت میان این جهت ‌ گیری ‌ ها مشخص است، اما در زمینه الگوی توسعه چیزی را توضیح نمی ‌ دهد.»اطهاری با بررسی عملکرد دولت روحانی و رئیسی، گفت: «اگر دولت روحانی در این ۲ سال اخیر هم ادامه پیدا می ‌ کرد، شدت مشکلات کمتر بود؛ گرچه چشم ‌ انداز گشایش وجود نداشت. روحانی از مدافعان نوفئودالیسم موجود است، اما در پی کاهش تنش با دیگر کشورهای جهان بود و قصد داشت در زنجیره جهانی ارزش، نفت ایران به ‌ سادگی به فروش برود. با این همه بعید است که جذب سرمایه ‌ گذاری خارجی و انتقال فناوری روز را در دستور کار می ‌ گذاشتند، زیرا نگرش حامیان اقتصاد بازار، فاقد هر استراتژی است.»متن کامل گفت ‌ وگوی صمت با این کارشناس اقتصاد را در ادامه می ‌ خوانید.

مشکلات زیادی در مسیر توسعه ایران قرار دارد. این مشکلات ناشی از چیست و چرا باوجود تغییرات گوناگون دولت ها، که هر کدام خود را متعلق به جناحی از حاکمیت می دانستند، راهکار رفع این مصائب، مشابه هم بوده و نتایج حاصل شده نیز نشان دهنده شکست است؟

تاریخ ایران و حتی تاریخ مدرن کشور با جمهوری اسلامی آغاز نشده و پیش از آن نیز مسیری طی شده بود. به ‌ باور من وقتی به فرآیند قدرت گرفتن جمهوری اسلامی نگاه می ‌ کنیم و نگاه ‌ مان را تا امروز پی می ‌ گیریم، متوجه می ‌ شویم بخشی از مسائل و پارادایم ‌ های موجود از حکومت پیشین تا امروز استمرار یافته است. هنگامی که انقلاب پیروز و رژیم سلطنتی سرنگون شد، چه در میان حاکمان فعلی و چه در میان مخالفان آنها، نگاه مشخص و الگوی ویژه ‌ ای برای توسعه دیده نمی ‌ شد، به همین دلیل الگویی که در زمان انقلاب مشروطه موفق شد و به توسعه «بورژوا-دموکراتیک» معروف بود، همچنان به ‌ عنوان الگوی اصلی پذیرفته شده بود، در حالی که این الگو با انقلاب سفید و اصلاحات ارضی فاقد مبنای کافی بود، ضمن اینکه ایران دیگر صاحب صنایع سنگین مانند فولاد، سیمان و پتروشیمی هم شده بود و در صنایع مصرفی نیز در آغاز کار قرار داشت.این الگو در ادبیات اقتصاد سیاسی و اقتصاد توسعه با نام دولت توسعه ‌ بخش معروف و در بیشتر کشورها نیز به ‌ عنوان مرحله توسعه رایج شد. در زمان انقلاب دو مدل توسعه وجود داشت؛ یکی الگوی توسعه «سوسیالیسم واقعا موجود» یا همان سیستم بلوک شرقی و دیگری الگویی که چین و کره جنوبی با دو سیستم متفاوت سیاسی-اقتصادی آن را پذیرفتند و مبنای توسعه آنها شد. در کشور ما هیچ ‌ کدام از این دو مدل جایگزین مدل پیشین نشد و نشده است.

آنچه که «دولت توسعه بخش» نامیدید چه نقاط قوت و ضعفی نسبت به الگوهای دیگر دارد؟

این الگو، رشد اقتصادی را هدف محوری خود می ‌ داند و تامین اجتماعی در آن ضعیف و منتخب است؛ به ‌ زبان ساده ‌ تر تامین اجتماعی در مراحل اولیه قرار دارد و به ‌ شکل منتخب برخی بخش ‌ ها را تحت پوشش قرار می ‌ دهد؛ مثلا در دهه ۵۰ کارگران صنایع بزرگ و مادر از تامین اجتماعی برخوردار بودند، اما روستاییان یا دیگر اقشار آسیب ‌ دیده هیچ حمایت بیمه ‌ ای نداشتند. در این مدل توسعه، دولت تمرکز خود را بر بازار داخلی قرار می ‌ دهد و به استراتژی جایگزین واردات روی می ‌ آورد؛ حال آنکه دولت رفاه توسعه ‌ بخش، هم به بازار داخلی توجه دارد و هم با ورود به بازار جهانی، به ‌ دنبال کسب ارزش اضافی از زنجیره ارزش جهانی است. ضمن اینکه در این الگو، تامین اجتماعی فراگیر ضروری است و از همان ابتدا با جدیت دنبال می ‌ شود.

تاکید داشتید در ابتدای انقلاب الگوی توسعه مشخصی میان حامیان جمهوری اسلامی و مخالفان عمدتا چپ گرای آنها وجود نداشت. فکر می کنید این دو گرایش متخاصم، هر کدام سکان را به دست می گرفت، روی همین ریل کنونی قرار می گرفت؟

من این ادعا را ندارم و چنین هم فکر نمی ‌ کنم، اما وقتی شرایط ابتدای انقلاب را مرور می ‌ کنیم؛ حال چه خود در آن روزها بوده باشیم و چه مباحث را از طریق نشریات باقیمانده آن دوره، دنبال کنیم، متوجه می ‌ شویم الگویی منسجم وجود نداشت. تفاوت ‌ های جدی وجود داشت؛ مثلا طرفداران جمهوری اسلامی بازگشت به الگوی حکومت ‌ داری امام اول شیعیان را هدف خود و عدل علی را به شعار خود تبدیل کردند و در مقابل نیروی چپ، سوسیالیسم را مطرح می ‌ کردند. تفاوت میان این جهت ‌ گیری ‌ ها مشخص است، اما درباره الگوی توسعه چیزی را توضیح نمی ‌ دهد.

استمرار نگاه دولت توسعه بخش پس از انقلاب چه وضعیتی را رقم زد؟

در هر حال مخالفان چپ ‌ گرای جمهوری اسلامی که فرصت نکردند در عمل الگوی مطلوب توسعه خود را ارائه ‌ کنند، از صحنه سیاست ایران کنار گذاشته شدند. الگوی مورد بحث که دیگر در حال منسوخ شدن در جهان بود، به پارادایم غالب تبدیل شد و با رویکرد خودکفایی اقتصادی، انزواطلبی سیاسی و با شعار گسستن از امپریالیسم کار خود را آغاز کرد. در دوران جنگ، کشور با این الگو پیش رفت و انزواطلبی هم به عرف سیاسی تبدیل شد. با روی کار آمدن رفسنجانی و دولت سازندگی، تعدیل ساختاری و رهاسازی اقتصادی در دستور قرار گرفت، اما همچنان انزواطلبی رویکرد اصلی کشور در سیاست خارجی بود. بر همین اساس به ‌ جای توجه به بازار جهانی و عدالت اجتماعی، روندی معکوس را پیمودند و فاصله طبقاتی افزایش یافت. چین و کره جنوبی الگوی دولت رفاهی را انتخاب کردند، چون می ‌ دانستند برای ورود به اقتصاد دانش، گسترش برابری ضروری است.

چطور این الگو در زمان شاه به همکاری و حتی همسویی مطلق با کمپ غرب علیه بلوک شرق منجر شد، اما پس از انقلاب انزواطلبی را به دنبال داشت؟ این به معنای تغییر الگو نیست؟

خیر؛ چون تغییر الگو باید به شکل ماهوی انجام شد، نه اینکه برخی از مولفه ‌ های فرعی آن تغییر کنند. در ایران انقلابی شده بود که در پی تغییرات ریشه ‌ ای برخی چیزها بود و طبیعی است شرایط گذشته امکان تداوم نداشت. پس از انقلاب، به ‌ ویژه پس از جنگ، یک ابتذال و کج ‌ فهمی دست ‌ راستی با نوعی رادیکالیسم منسوخی و گذشته ‌ گرا، بدون ارائه الگویی، بر نظام تصمیم ‌ گیری حاکم شد. ضمن اینکه در آن سال ‌ ها، حاکمیت بیش از امروز ایدئولوژیک بود که همین امر برای انتخاب الگوی توسعه، گاه موانعی ایجاد می ‌ کرد. چنین شرایطی موجب شد انزواجویی را به ‌ معنای استقلال تصور کنند و از سوی دیگر به ‌ جای مداراجویی که چینی ‌ ها انتخاب کرده بودند، درگیری با کشورهای امپریالیستی و مشخصا غرب به سیاست حاکم سیستم حمکرانی ایران تبدیل شد.

از تلفیق رویکرد دست راستی با رادیکالیسمی گذشته گرا صحبت کردید که به رویکرد حاکم در کشور تبدیل شد. این رویکرد، جز اثرات سیاسی، چه تبعات اقتصادی و اجتماعی برای کشور
داشت؟

ابتذال دست ‌ راستی را نمونه ‌ ای چون تراکم ‌ فروشی شهرها بهتر می ‌ تواند نشان دهد، زیرا مصداق بارز یک ابتذال عریان بوده و هست. شناور کردن نرخ ارز هم ابتذالی دیگر بود که در کنار تراکم ‌ فروشی به ‌ تدریج یک بورژوازی رانتی و غارتگر از دل آنها برآمد. این بورژوازی را نباید با بورژوازی صنعتی و مولد اشتباه گرفت، زیرا بورژوازی رانتی به ‌ دنبال تولید انبوه و بازتولید آن نیست. ذی ‌ نفعان این پدیده موفق شدند با دستیابی به ثروت ‌ های هنگفت از طریق سوداگری و روابطی که در سیستم داشتند، صنایع بزرگ را به تیول خود تبدیل کنند و مسئولان شهری نیز تراکم ‌ فروشی را به ‌ عنوان مولفه اصلی گردش اقتصادی شهرها پذیرفتند. پس مادر رانت از دل یک الگوی دست ‌ راستی زاده شد.از قضا همین بخش از بورژوازها (سرمایه ‌ داران) بودند که در دولت دوم خاتمی احساس خطر و در نهایت برنامه چهارم توسعه را متوقف کردند، چون آن برنامه تمایل داشت الگوی دولت توسعه رفاه را به ‌ تدریج جایگزین الگوی دولت توسعه ‌ بخش اولیه کند. در دولت نهم می ‌ گفتند برنامه چهارم امریکایی و لیبرالی است و آن را کنار گذاشتند. این برنامه کنار گذاشته شد و آنها طرح به ‌ اصطلاح «هدفمندی یارانه ‌ ها» را اجرا کردند تا خود به توزیع ‌ گر رانت هم تبدیل شوند و با پرداخت مبلغی ناچیز مردم را هم با خود همراه کنند؛ گرچه در این مورد توفیقی نداشتند و مردم ایران راه دیگری رفتند، زیرا جامعه مدنی ایران، تاریخی دراز دارد و قوی ‌ ترین جامعه مدنی خاورمیانه است.

تمایز میان بورژوازی صنعتی با بورژوازی رانتی را در چه می دانید؟

سرمایه ‌ داران بخش صنعت تمایل دارند تولید گسترده و بزرگ صورت بگیرد و برای این مهم نیاز به استخدام نیروی کار و فعالیت ‌ های گسترده دارند تا بتوانند کالایی با کیفیت مناسب و قیمتی معقول به بازار بفرستند. بورژوازی رانتی نیازی به این مسائل ندارد و به ‌ راحتی از حداقل فعالیت ‌ ها، حداکثر سود خالص را که مالیات هم به آن تعلق نمی ‌ گیرد، به ‌ دست می ‌ آورد.

می توان گفت ریشه مشکلات امروز در زمان شاه است یا فکر می کنید دولت سازندگی خود سرآغاز بحران های امروز است؟

الگوی توسعه متعلق به رژیم گذشته است، اما آنچه که من «نوفئودالیسم» می ‌ خوانم در دوره رفسنجانی، حضور خود را در عرصه عمومی آغاز کرد و در دوره احمدی ‌ نژاد موفق به تثبیت موقعیت خود شد.

نوفئودالیسم به چه معناست؟

نوفئودالیسم به سیستم ‌ هایی می ‌ گویند که از سر اجبار سرمایه ‌ داری را به ‌ عنوان زیربنای نظام تولیدی خود می ‌ پذیرد، اما روبنای این کشورها همچنان فئودالی و اداره جامعه نیز مانند عصر زمین ‌ داری است. نمونه ‌ های مختلفی هم برای این سیستم مثال می ‌ زنند؛ هم روسیه فعلی و هم اوکراین را می ‌ توان سیستم ‌ هایی نوفئودالیستی دانست. درباره ایران نیز چنین مفهومی صدق می ‌ کند. این واژه به ‌ مراتب بهتر از سلطانیسم و نولیبرالیسم واقعیات موجود را توضیح می ‌ دهد.

نولیبرالیسم اغلب ازسوی اقتصاددانان مترقی و عدالت خواه مطرح می شود که ازسوی لیبرالها و دست راستی ها مورد تمسخر واقع می شود. شما جزو باورمندان به بازار آزاد و اقتصاد سرمایه داری نیستید و از منظری دیگر کاربرد آن برای ایران را نقد می کنید. چرا اصلاحات صورت گرفته و جهت گیری های سیاسی ایران را نولیبرالی نمی دانید؟

چون فکر می ‌ کنم باید نولیبرالیسم را به کشورهای پیشرفته نسبت داد، نه هر کشوری که تعدیل ساختاری یا اقداماتی از این دست را انجام می ‌ دهد. من بارها گفتم اگر به دولت امروز بگوییم نولیبرال، باید ناصرالدین شاه را هم لیبرال بدانیم. نولیبرالیسم در دامن سرمایه ‌ داری پیشرفته نضج گرفت و قصد انتظام ‌ بخشی به «جهانی شدن» را داشت. متاسفانه در ایران اقتباس ‌ های جسته و گریخته از مکاتب و رویکردهای گوناگون می ‌ شود که به ‌ نظرم فایده ‌ ای برای توضیح واقعیت ندارد. همین امر موجب می ‌ شود گاه بگویند سوژه نولیبرال، سوژه ‌ ای لذت ‌ جو است؛ حال آنکه قانون اول نولیبرالیسم، مانند کاپیتالیسم، تقدم تولید و بازتولید گسترده است و این را در کنار جهانی شدن در دستور کار خود قرار داده است. شاید هم خوشگذران باشد و شاید نباشد، مانند رویکرد ژاپنی.

دولت حسن روحانی در میانه این وضعیت که بر کشور حاکم و سپس تثبیت شد، چه نقشی را ایفا کرد؟

همان ‌ طور که گفتم به ‌ تدریج بورژوازی رانتی به رویکرد مسلط در نظام تصمیم ‌ گیری تبدیل شد و در مقام جریانی انحصارطلب و تمامیت ‌ خواه، تلاش خود را برای در اختیار گرفتن همه قدرت و کنار زدن تمام حقوق اجتماعی و دموکراتیک مردم به کار بست. دقت کنید این تصمیمات به امروز و دیروز تعلق ندارد و از میانه دهه ۸۰ به برنامه اصلی این جناح تبدیل شد. در این بستر، هنوز ایدئولوژی جایگاه مستحکمی دارد و رگه ‌ هایی از آن دیده می ‌ شود، اما دیگر شدت گذشته را ندارد.روی کار آمدن روحانی می ‌ توانست یک فرصت تاریخی برای کشور ما باشد تا این وضعیت خاتمه یابد و کشور بر مدار تولید و توسعه قرار بگیرد؛ با این حال روحانی هم راه گذشتگان خود و به ‌ طور مشخص رفسنجانی و دولت سازندگی را ادامه داد و تیم اقتصادی او را یک ‌ جا حامیان سرسخت بازار آزاد و دست ‌ راستی تشکیل دادند. همین امر موجب شد این فرصت تاریخی به بدترین شکل از بین برود. بررسی جزئیات موید این نکته است که دولت سازندگی دوم از سال ۹۲ تا ۱۴۰۰ بر ایران حکمرانی کرد. روحانی و کابینه ‌ اش به ‌ جای برنامه چهارم سراغ برنامه سوم توسعه رفتند که ملغمه ‌ ای از دولت توسعه ‌ بخش کلاسیک با تمایل شدید به آزادسازی قیمت ‌ ها و رهاسازی بنگاه ‌ ها بود. پس به ‌ جای نهادسازی و اصلاح ساختاری تنها دستور کارشان آزادسازی اقتصاد و واگذاری همه چیز به بازار بود. این رویکرد که من آن را ارتجاعی می ‌ دانم، امکان انجام هیچ اقدام موفقی را باقی نگذاشت.

شما فکر می کنید چقدر میان دولت رئیسی و روحانی تفاوت وجود دارد؟

از نظر مشی و پایگاه طبقاتی، به ‌ باور من، هر دو از حامیان و منتفعان نوفئودالیسم حاکم بر کشور هستند، اما باز هم معتقدم اگر دولت روحانی در این ۲ سال اخیر هم سکان قوه اجرایی کشور را در دست داشت، شدت مشکلات کمتر بود؛ گرچه چشم ‌ انداز گشایش هم وجود نداشت. روحانی گرچه خود از مدافعان نوفئودالیسم موجود است، اما در پی کاهش تنش با دیگر کشورهای جهان بود و قصد داشت در زنجیره جهانی ارزش، نفت ایران به ‌ سادگی به فروش برود. با این همه بعید می ‌ دانم جذب سرمایه ‌ گذاری خارجی و انتقال فناوری روز را در دستور کار می ‌ گذاشتند، زیرا نگرش حامیان اقتصاد بازاری فاقد هر استراتژی است. به ‌ طور مثال آقای نیلی از جدی ‌ ترین اقتصاددانان دست ‌ راستی کشور و از مسئولان ارشد اقتصادی دولت روحانی بود که در میانه راه، با دشوار شدن وضعیت، از دولت کنار کشید. مسعود نیلی یک بار گفت در شرایطی که جهانی ‌ سازی در مقیاس جهانی انجام شده، برنامه توسعه صنعتی کمکی به پیشرفت خواهد کرد؟ سپس خودش با یک نه قاطع، برنامه ‌ ریزی را به کل رد کرد. به ‌ تعبیری این دست از اقتصاددانان کشور که در دانشکده اقتصاد دانشگاه شریف فعال هستند، الگوی توسعه اروپایی و کره ‌ ای را هم قبول ندارند و هر جایی که اسم دولت می ‌ آید، به ‌ سرعت فرار می ‌ کنند؛ حتی وقتی الگوی توسعه آلمانی باشد. هر چه توضیح داده می ‌ شود نیز آنها راضی نمی ‌ شوند و الگوی توسعه برنامه ‌ نویسی اروپایی را هم دولت ‌ گرایی می ‌ نامند، در حالی که این الگو کاملا لیبرالیستی است.

رابطه میان اقتصاد سیاسی حاکم و تمایل به «یکدست سازی قدرت» چطور قابل تبیین است؟

در اواخر دهه ۹۰ که روحانی نیز شکست خورده بود و دوباره تحریم برقرار شد و درآمد نفتی کاهش یافت، رانتخواران دیگر تمایلی به دادن سهمی به دیگران نداشتند و حتی اصولگرایان را هم به سمت حذف بردند. باوجود تمام تلاش ‌ هایی که حزب سازندگی برای رسیدن تفاهم با آنها کرده و می ‌ کند و حتی لیلاز پا پیش گذاشت تا نوفئودال ‌ های حاکم را راضی کند که آنها نیز سهمی از قدرت و ثروت داشته باشند، باز هم وقعی ننهادند. این گروه گاهی در موارد متعدد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی دیپلماتیک، تصمیم ‌ هایی می ‌ گیرند که دردسرساز است.

تفاوت سیاست های اجراشده در دولت سیزدهم با دولت روحانی و دیگران در چیست؟

به ‌ باور من عقلانیت حداقلی گذشته کنار رفته و ابتذال حاکم شده است. منظور من از ابتذال، تهمت اخلاقی یا ناسزاگویی نیست؛ ابتذال تصمیماتی را شامل می ‌ شود که عقلانیت در اتخاذ آنها، نقشی ندارد و مثلا هنگامی ‌ که می ‌ خواهند قیمت ‌ گذاری دستوری را رها و نرخ را آزاد کنند، با بدترین شیوه ‌ ها و عقب ‌ مانده ‌ ترین روش ‌ ها، به عملیاتی کردن آن می ‌ پردازند. واردات محصول را به خرید خط تولید یا تولید مشترک با سرمایه ‌ گذاری خارجی ترجیح می ‌ دهند چون رانت در واردات است.به ‌ این ترتیب سیستم نسبت به گذشته تنزل ‌ یافته و سقوط در نظام تصمیم ‌ گیری را رسمیت بخشیده است. هر سال، برنامه ‌ ای برای بزرگداشت شهید مطهری برگزار می ‌ کنند و او را نماد معلم نمونه و اسلامی معرفی می ‌ کنند، اما نگاه اقتصادی آنها در تضاد کامل با او است. شهید مطهری که از نظر من استاد فلسفه اسلامی است، درباره سرمایه ‌ داری گفته بود این سیستم مستحدث است و با فقه اسلامی نمی ‌ توانیم آن را ساماندهی و سازماندهی اصولی و عادلانه کنیم. این جمله از نظر عقلانیت، بیانگر وجود آن و نمونه ‌ ای از فلسفه عقل ‌ گرا است که گرایش اسلامی پررنگی هم دارد. جانشین این رویکرد، نگاه ‌ های افرادی است که بدترین نگاه به مکتب نوکلاسیک اقتصاد را دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین