یک روزنامه تخصصی بیشتر روی مسائلی متمرکز میشود که در کانون رغبت مخاطبانشان قرار دارد اما این نکته ظریف را نیز باید یادآور شد که فعالان عرصههای صنعت، معدن و تجارت جهت بالا بردن کارکرد فعالیتهای تخصصی خود باید بدانند در اطرافشان چه میگذرد، در سیاست، جامعه، فرهنگ و حتی در ورزش.
به نام او که هرچه بخواهد همان میشودنمیدانم یادداشت نخستین شماره یک روزنامه تخصصی را چگونه آغاز کنم؟تا امروز بیش از ۱۰۰ یادداشت در آغازین شماره روزنامهها و مجلههای گوناگون نوشتهام و هر بار از جهانی گفتهام که بدون رسانه معنایی ندارد. هر بار نوشتهام و این بار هم ناگزیرم بنویسم.
به نام او که هرچه بخواهد همان میشودخوانندهای عزیز برایم نوشته است که آیا میدانید «صمت» به معنای سکوت است؟خوانندهای دیگر هم جسورانه گفته است که شما در سکوت آمدید، اما ساکت نیامدهاید!و سومین مهربان میگوید که «صمت» پروپیمان آمده است، اما سعی کنید پروپیمان بمانید.
به نام او که هرچه بخواهد همان میشودمردم ما باهوشتر از آن هستند که تفاوت سؤال واقعی با سؤال سیاسی و سیاسیکاری را نفهمند، مردم ما در ارزیابیهای خود، تفاوت بازی خوب و بد را سریع میفهمند، آنها با اولین شوت بازیگران، متوجه میشوند که چه کسی، چقدر توان و آمادگی خدمت و دویدن را در ۹۰ دقیقه بازی دارد و چه کسانی نفس کم میآورند و برای بهمزدن بازی، مرتبا خودشان را به زمین و زمان میزنند،
بهنام او که هرچه بخواهد همان میشوددر روزگاری که ما درس میخواندیم، انواع نمرات در کارنامهها وجود داشت از علمالاشیاء تا جغرافیا، از منطق تا فلسفه، از انگلیسی تا عربی، از نقاشی تا ورزش و... اما نمرهای وجود داشت که پدر قبل از آنکه به معدل و سایر نمرات نگاهی کند، آن را میدید، این نمره را حتی در کنار بقیه نمینوشتند، پایین کارنامه و جداگانه اعلام میکردند که نمره انضباط آقازاده یا خانمزاده شما فلان است.
خبرنگاران روح جهان معاصرند، روحی ناظر که با اطلاعرسانی بهموقع و روشنگری فراگیر بنا دارد جهان را انسانیتر کند.
روحالله سپندارند: دختر بچه شوخیاش گرفته بود و داشت اینطرف و آنطرف میدوید. مادرش صدایش میزد: «نگار! برگرد مادر.... نگار! مراقب باش دخترم! »
آنها کنار خیابان کار میکردند. ساختمانی در حال ساخت بود و دهها کارگر میآمدند و میرفتند. یکی آجر میآورد و یکی سیمان. یکی بیل میزد و یکی ماله میکشید.
آفتاب به میانه روز رسیده بود و هیچکس سایه نداشت. جوان با صورتی آفتابسوخته ایستاده بود جلوی در کارگاه و خط ممتد عرق از پیشانیاش به شقیقهها کشیده میشد.
روحالله سپندارند: مرد سبیل خاکستری داشت و آستینهای پیراهنش را بالا زده بود. با پیراهن چهارخانه، کنار دستگاه خودپرداز بانک ایستاده بود.