در سالهای اخیر تلاش شده مشکلات، چالشها، محدودیتها و محرومیتها و همچنین خواستههای ناشنوایان بهعنوان قسمتی از مردم جامعه، در نظر دولتمردان و نهادهای دولتی که تامین رفاه عمومی بر عهده آنهاست، پررنگتر شود، اما مشکلات تنها خود ناشنوایان را درگیر نمیکند و چالشهای پیشروی خانواده این افراد، گاه بیشتر است. بخشی از خانواده ناشنوایان را کُداها (coda) تشکیل میدهند. این افراد، فرزندانی هستند که پدر و مادرشان هر دو ناشنوا هستند، اما خود دارای این مشکل نیستند و از سلامت کامل شنوایی و تکلم برخوردارند. مسئولیت روی دوش این فرزندان و چالشهایی که از ابتدا با آن مواجه بوده و همچنان هستند، حتی از مشکلات جامعه ناشنوایان نیز بیشتر و گاهی از نظرها پنهان است. در این گزارش صمت، نیوشا امیری، فعال اجتماعی و یک کُدا به روایتی اجمالی از سبک زندگی یک کدا، دغدغهها و نگرانیها، گذشته و آیندهای که میتواند در انتظار او باشد، پرداخته است.
شنوا و شنونده
اسم من نیوشاست؛ نیوشا یعنی شنوا و شنونده. یک کدا هستم و با پدر و مادرم که هر دو ناشنوا هستند، زندگی میکنم. تنها فرزند این خانواده هستم و در تمامی مراحل زندگی تا جایی که در توانم بوده، تلاش کردم تا خانوادهام را به همراه خود داشته و کنارشان باشم.
تا دوسالگی، مادربزرگم کمک مهمی برای مادرم در نگهداری از من بود اما پس از فوت او، به اصرار فامیل (هم بهدلیل کمک به مادرم و هم اجتماعی شدن من) به مهد کودک سپرده شدم.
این اتفاق را میتوانم نقطه روشنی در زندگیام عنوان کنم، چراکه حضور در جوامع مختلف، یادگیری کارهای گروهی و بهنوعی اجتماعی شدن من از آن دوران شکل گرفت. این آشنایی با افراد مختلف از سنین کم و در ادامه در تمامی دورههای زندگی تا امروز که ۲۳ سال دارم، به من کمک کرد تا دچار ضعف در روابط یا خجالت و شرمندگی مانند برخی از کداها نشوم و در تعاملات اجتماعی خود موفق باشم.
مشکلات رایج
شرایط زندگی هر کدا حسب شرایط مختلفی، متفاوت است؛ خانوادهای که عضو آن است با تمام افکار و عقاید مخصوص به خود، شهری که در آن زندگی میکند و طبقه اجتماعی که در آن حضور دارد، همه جزو این شرایط بهحساب میآیند، اما چند مشکل همواره برای کداها مشترک است و اغلب در برهههای زمانی مختلفی درگیر آن بودهاند.
یکی از این گرهها، احساس خجالت از داشتن خانواده ناشنواست؛ بهطوری که برخی از بچهها از خانوادههای خود درخواست میکردند در مکانهای عمومی با زبان اشاره صحبت نکنند تا کسی متوجه ناشنوا بودن آنها نشود. هرچند باید بر این موضوع تاکید کنم که من هیچ زمانی درگیر این مشکل نشدم و شاید مهمترین دلیل آن را بتوان نوع دیدگاهی که در خانوادهام حاکم بوده و عقیدههای شخصی که با آن بزرگ شدم، دانست. دیگر مشکلی که فرزندان خانوادههای ناشنوا با آن درگیرند، کمرنگ بودن حضور پدرها و مادرهایشان در امور تحصیلی است؛ به این صورت که بسیاری از خانوادهها برای دریافت کارنامه نمیتوانستند به مدرسه مراجعه کنند یا اگر بحث و دعوایی پیش میآمد، توانایی دفاع از فرزندان خود را نداشتند، چراکه ارتباط با سایر خانوادهها و مشارکت در مسائل اینچنینی، برای پدرها و مادرهای ناشنوا بسیار دشوار بود، اما این اتفاق نیز برای من کمتر از بقیه رخ داد، زیرا مادر من با هر سختی که بود تلاش میکرد در جلسات مختلف اولیا و مربیان مدرسه حضور پیدا کند و در زمان تحصیل به من امید میداد. باید به این موضوع هم اشاره کنم که تمامی خانوادهها و معلمان مادر من را دوست داشتند و با احترام با او رفتار میکردند.
چالشهای ارتباط با جامعه
یکی از سختترین لحظات ارتباط با مردم، زمانی است که متوجه ناشنوا بودن پدر و مادر من میشوند و با بیان عبارات ترحمآمیزی سعی بر تظاهر به دلسوزی دارند. گاهی با سوالات بسیار شخصی مردم درباره آنها، آزرده میشوم. بسیار تلاش میکنم بازخوردهای نامناسبی که از جامعه گرفتهام را به خانوادهام منتقل نکنم تا مبادا خاطر آنها مکدر شود اما در بعضی از شرایط نمیتوانم جلوی برخی از رفتارهای نامناسب افراد جامعه را بگیرم تا خانوادهام متوجه آن نشوند.
بهعنوان مثال در سازمانهای دولتی که گاه برای کار اداری به آنجا مراجعه میکنیم، اغلب با دو دسته از کارکنان روبهرو هستیم؛ یا کارمندانی که از روی دلسوزی (و گاه ترحم) کار ما را انجام میدهند یا افرادی که اهمیت نداده و حتی در روند کار سنگاندازی میکنند. چون خانواده من نمیتواند تنها به این ادارات برای رفع مشکل خود مراجعه کنند، من همیشه در کنار آنها هستم و این رفتارهای آزاردهنده را میبینم. از سویی هم با گذر زمان، ارتباط پدر و مادرم با دوستانشان قطع شد، چراکه عمده زمان و انرژی خود را معطوف نگهداری و توجه به من کرده بودند. این موضوع من را کمی نگران و ناراحت کرد، به همین دلیل پس از مدتی برای ازسرگیری روابط تلاش کردم که بابت موفقیت در آن بسیار خوشحال هستم.
گره خوردن گذشته به حال
همواره تلاش کردهام خودم و اطرافم را بیشتر شناخته و بتوانم برای انسانهایی که حتی رابطه نزدیکی با من ندارند، آدم مفیدی باشم.
در تمامی برهههای زمانی بهدلیل شرایطی که در آن متولد شدم و همواره با من بوده، تصمیماتی گرفتهام که حتی غیرمستقیم متاثر از آن بوده است؛ مانند فعالیت در خیریههای مختلف و تشکلهای اجتماعی سایر اقشار جامعه مانند نابینایان، سندروم داون، اوتیسم و.... رشته تحصیلی من معماری است و حتی فعالیتهای اجتماعیام را با تحصیلات گره زدم؛ بهطوری که پروژه دوران کارشناسی من معماری مناسب برای نابینایان است. بهطور کلی میتوان گفت فعالیت مداوم در این عرصهها و حس عدالتخواهی و برابری در جامعه که همیشه همراهم بوده، به کدا بودن من بازمیگردد، چراکه از دوران کودکی، همیشه مسئولیتهایی بر گردن من بوده و از ابتدا بهدلیل شرایطی که داشتم، تجربههایی بزرگتر از سنم بهدست آوردم.
من زودتر وارد جامعه و مسئولیتپذیری و حتی تکیهگاهی شدم و این اتفاق باعث شد امروز از نظر شخصیتی و تجربه چند قدم جلوتر از جایی که باید باشم، بایستم. تک تک اتفاقاتی که در زندگی من رخ داده، اتفاقاتی بوده که بسیاری از افراد حاضر به تجربه کردنشان نیستند اما من آنها را با آگاهی انتخاب کردم. میدانستم زندگی در ادامه روند سختی خواهد داشت و باید کفش آهنین به پا کرد اما نترسیدم و با قبول تمام مسئولیتها پیش رفتم.
اهمیت مسئولیت اجتماعی
نگرانیهایی که همیشه همراه من بوده، خلأها و کمبودهایی است که برای ناشنوایان در جامعه همواره وجود دارد. نبود مترجم، سنگاندازی ادارات دولتی، عدم برقراری ارتباط مناسب افراد جامعه با آنها، ترحمهای بیجا و... همه جزو این چالشها بوده و همواره هستند، به همین دلیل تغییر شرایط و بهبود زندگی ناشنوایان همیشه جزو دغدغههای من بوده و سالهاست که در این راستا تلاش میکنم.
امروزه بهدلیل تاثیر گسترده فضای مجازی، بسترهای مناسبی برای اطلاعرسانی و ترمیم خلأهای اجتماعی فراهم شده اما همچنان آگاهیسازی در ابعاد وسیع برای عموم مردم جای کار دارد.
امروزه جامعه ناشنوایان (ناشنوایان، کداها و سایر افرادی که جزو این خانواده محسوب میشوند) در تلاشیم تا با ایجاد شرایطی بهتر، شرایط زندگی برابر با افراد عادی برای این افراد شکل گیرد، چراکه متاسفانه در کشور ما حقوق مختلفی از ناشنوایان یا سلب شده یا به آنها توجه نشده است. این کمکاریها اغلب ازسوی نهادهای دولتی مانند سازمان بهزیستی و سایر ارگانهای وابسته به این مسائل صورت گرفته است. ما در حد خود همواره در تلاشیم تا زندگی برای این اقشار جامعه هرچند کم، تغییر کرده و رو به بهبودی برود.
رویای زندگی برابر
آرزوهای زیادی در زندگی دارم اما مهمترین آنها ایجاد شرایط زندگی برابر با افراد عادی نهتنها برای ناشنوایان بلکه تمام افرادی که بهنوعی درگیر برخی محدودیتها و معلولیتها هستند، است. البته باید به این نکته اشاره کنم که از نظر من تمامی ما آدمها معلولیت داریم.
یکی در زمینههای اخلاقی دچار ضعف است و دیگری در مسائل ارتباطی و عدهای هم با نداشتن عضوی از بدن؛ از این رو بهنظر من درست نیست که تنها افرادی که دچار محدودیت جسمی هستند را معلول نامیده و خود را از آنها جدا بدانیم. ایجاد زندگی برابر تنها با رفع خلأها چه در مسائل اجتماعی و چه مباحث حقوقی امکانپذیر است و امروز همه در کنار هم در تلاشیم تا با آگاهسازی و اطلاعرسانی به عموم مردم از چالشهای ناشنوایان و حقوقی که از دریافت آنها بازماندهاند، ضمن بهبود شرایط، زندگی برابری برای این بخش از جامعه و خانوادههای آنان فراهم کنیم.
در پایان باید بگویم کشور ما نسبت به سایر کشورهای جهان در زمینه توجه به ناشنوایان و فراهمسازی بستر مناسب زندگی برای آنها، بسیار عقب است؛ از امکانات رفاهی مختلف گرفته تا پرورش مترجمهای تخصصی و برگزاری دورههای آموزشی، چراکه زبان اشارهای که اغلب خود در خانوادهها میآموزند، گاه با علائم و اشارههای جهانی و بهروز مطابقت ندارد و این موضوع میتواند مشکلات زیادی را در ارتباطات این گروه از افراد بهوجود آورد.
سخن پایانی
نگاهی کلی به چالشهای زندگی خانوادههای ناشنوایان، هیچ گاه نمیتواند ما را آنطور که باید و شاید از سختیها و نوسانات جاری در زیر پوسته زندگی آنها آشنا کند، اما توجه به راهکارهایی که ازسوی آنها برای باز شدن این گرهها عنوان میشود، میتواند ما را برای دستیابی به جامعهای برابر و عادل برای تمامی بخشهای مختلف اجتماعی امیدوار کند.