به نام او که هرچه بخواهد همان میشود.
در یادداشت (مدیریت تغییرنگاه) درشنبه ۲ هفته قبل نوشتم که: برای دیدن هر شیئی یا شخصی در طبیعت میتوان از ۳۶۰ زاویه به آن نگاه کرد. اگر زوایا را کوچکتر کنیم میتوان از ۳۶۰۰ زاویه یا ۳۶ هزار زاویه به آن نگریست. چرا ۳۶ هزار زاویه؟ میتوانیم به ۳۶۰ هزار زاویه یا ۳ میلیون و ششصد هزار یا ۳ میلیارد و ششصد میلیون و حتی بیشتر اشاره کنیم.
برای دیدن هر چیز درعالم، میتوان مثل اثر انگشت، به تعداد انسانها که بودهاند، هستند و میآیند، به دنیا نگاه کرد. خداوند برای چشم و دل از اثر انگشت هم فراتر رفته و لطفش را در بینهایت به مخلوق ارزانی کرده و اختیار چگونه دیدن را هم به انسان سپرده است، کافی است که انسان جای ایستادن خود را کمی تغییر دهد.
هر جایی از زمان و مکان که بایستیم، در هر زاویهای که قرار گیریم، نگاهمان تغییر خواهد کرد، فقط کافی است که بدانیم کجا ایستادهایم!
در این منطق، جایگاه استقرار و زاویه دید ما مهمتر از قرار گرفتن شئ میشود، یعنی اگر حتی شیئی در طبیعت، الزامی برای تغییر نداشته باشد، ما میتوانیم جای ایستادن و زاویه نگاه کردنمان را تغییر دهیم، کافی است کمی خودمان را تکان بدهیم، کمی جابهجا شویم، کمی تلاش کنیم، زاویه نگاه کاملا تغییر خواهد کرد. جلو را میبینیم یا عقب؟ چپ را میبینیم یا راست؟ فردی را که از روبهرو میدیدیم، حالا از پشت سر میبینیم و حتما بین چپ و راست تفاوت عمده وجود دارد! این منطق در تغییرات اجتماعی و روانشناسی فردی جایگاه مهمی دارد.
روانشناسان برای تغییر در ذهنیت بیماران خود، گاهی با چنین منطقی، بیمار را شفا میدهند، از نگاه یک بعدی او، نگاه دیگری میسازند.
این منطق در علم مدیریت هم میتواند مفید فایده باشد خصوصا در تغییر نگاه مدیران یک سویهنگر که با عملکرد خود، سازمانها را به بن بست میرسانند.
مدیر یک سویهنگر، مدیری است که زوایه نگاهش محدود و انحصاری است، از میلیاردها نگاهی که به عالم وجود دارد، یکی را پسندیده و همانجا ایستاده است. سالها درجا زده است، مدیریت یک سونگر شاخهای از مدیریت سنتی است، زمان برای آنها مرده است، مکان برای شان همان ساعت ذوب شده در چنبره نادانیهاست.
این قبیل افراد یک روز، بنا بدلیلی درست یا نادرست مدیر شدهاند. حالا برای حفظ موقعیت، ثابت میمانند، مثل اینکه جلو دوربین عکاسی نشستهاند، تکان نمیخورند. مغزشان "کپ" کرده است.
مدیر یک بعدی، زاویه دیدش همیشه یکی است. همیشه یک جا نشسته است، یک شکل اتاق، یک مدل میز، یک جور صندلی، یک نوع لباس، یک نوع رنگ، یک نوع خوراک را دوست دارد، او حتی اگر ۱۰ بار پست و مقامش تغییر کرده باشد، تغییری در ذهنیتش بهوجود نیامده است. جهان برای او متوقف است، از پیشرفت فناوری هم بیزاراست. او دنیای مجازی را نمیشناسد.
مدیر یک سونگر با تغییر و تحول مخالف است، او حتی در خانه هم با جابهجا کردن میز و صندلی مخالفت میکند.
مدیر یک سونگر معمولا در اتاق بزرگش بست نشسته است. خودش را با زنجیر به آن بسته است، احساس میکند نیازی به دیدن هیچکس ندارد، صندوق شکایات وجود دارد، هر کس خواست، نامه بنویسد، وقت را نباید هدر داد، افکار عمومی شعار است. هیچکس با افکارعمومی پست و مقام نگرفته است که با افکار عمومی هم آن را از دست بدهد، او کارکنان سازمان را پیچ و مهرههایی میداند که باید در سکوت یک عمل مکانیکی را انجام دهند، فیلم عصر جدید چارلی چاپلین را به یاد آورید.
او معنای دل افزاری را هرگز نفهمیده است، از نرمافزاری هم چیزی نمیداند، حداکثر دانش او در سختافزاری است، به مناسبتها برای کارکنان سخنرانی میکند، در این سالها حتی جملات او تغییری نکرده است، نگاه مدیر یک سونگر به سازمان، از دریچه دید یک راننده، دو سه نفر منشی، هفت هشت نفر هیات مدیره، ده پانزده نفر مشاور و معاون، بیست سی تا رییس و مدیرکل و دو سه نفر آبدارچی است.
البته در نهایت برای او، حرف، حرف خودش است. دانش او از بقیه بیشتر است، ده بیست سال پیش یک کتاب در سفر شمال خوانده است، در دوران دبستان هم شاگرد اول بوده است، تاریخ، فناوری و آزادی آن چیزی است که او باور دارد.
مدیر یک سونگر، نگاهی کاملا بسته دارد، سالهاست که سوار تاکسی نشده، اتوبوس را نمیشناسد، دو طبقهها را در بچگی خیلی دوست داشته است، اصلا نمیداند از خانه تا محل کار را با چه خطی باید طی کند، مترو را یکبار همراه با مقامات بازدید کرده است، اما مترو لندن را بیشتر دوست دارد.
یکی دو تا روزنامه را ورق میزند، حوصله مزخرفات این روزنامهها را هم ندارد، فکر میکند همه شبیه هم هستند. عکسهای صفحه یک، چند روزنامهای را که روی میزش میگذارند، تماشا میکند، روزنامه هایی را که با او کاری ندارند، بیشتر دوست دارد، کتاب هم نمیخواند، یعنی وقت ندارد بخواند، کتابهای طلایی را در بچگی هایش خوانده است، حسین کرد شبستری را هنوز به یاد دارد، یک کامپیوتر خوشگل هم روی میزش دارد، آخرشبها هم چند دقیقه با حاج خانم سریال نگاه میکند و از خستگی خوابش میبرد.
از اوضاع و احوال مملکت در روزهای تعطیل باخبر میشود. روزهای تعطیل را با پسرعمه و پسرخاله میگذراند، حرفهای مشترک کاری بسیار زیادی با هم دارند، او عضو هیات مدیره سازمان پسردایی است، پسرخاله هم عضو هیات مدیره شرکت پسر عمه است و پسرعمه هم مشاور شرکت پسرعمو است و در روز جمعه از احوالات مالی و تغییرات جهان سر سفره مادرجون باخبر میشوند.
هفتهای یکبار با هفت هشت تا از رفقا توی استخر جمع میشوند و بیشتر حرف میزنند و سونا میروند و تبادل اندیشه میکنند که چگونه چربیها را آب کنندو معمولا متوجه میشوند که وضع خوب نیست و کمی گرانی است و چند تا کارخونه هم از روی تنبلی تعطیل شدهاند.
مدیریت یک سونگر، ماهی صد نفر آدم را میبیند، حالا اگرهمه این آدمهای دور و بری تکراری هستند، او چکار کند، نمیشود که هر روز آدمها را عوض کرد، واگر همه این دور و بریها هم از همان زاویه نگاه ما به دنیا نگاه میکنند به ما چه ربطی دارد؟ ما که از صبح تا شب داریم کار میکنیم، چرا این رییسجمهوری و این وزیر آنقدر، اینور و آنور غر میزنند که ما کار نمیکنیم و تولید خوب نیست ومدیریتها را تضعیف میکنند و بهانه دست این روزنامه نگاران میدهند که مرتب از تغییرنگاه و مدیریت یک سویه نگر بنویسند؟