-

در انتظار معجزه...

میلاد محمدی- روزنامه‌نگار

قصه پول جمع کردن در یک کوزه سفالی از هیجان‌انگیزترین خاطرات هم‌نسل‌های من است؛ اینکه چقدر عاشق قلک سفالی بودم! گاهی به ناچار جنس پلاستکی هم گیرم می‌آمد، اما سفالی‌ آن حال دیگری داشت. سکه‌های ۲۵ و ۵۰ تومانی، اسکناس ۱۰۰ و ۲۰۰ تومانی! اگر خوش‌شانس بودم به‌ندرت ۵۰۰ تومانی هم گیرم می‌آمد و البته اسکناس سبز هزاری هم آرزویی بود که گاه برآورده می‌شد.

اوج هیجان قلک سفالی آنجایی بود که بعد از چند ماه ثانیه‌شماری و بی‌قراری کودکانه، با قندشکن یک ضربه کاری بر سرش فرود می‌آوردم. حجم انبوهی از پول که حساب و کتابش هم کم و بیش از دستم در رفته بود، روی زمین پخش می‌شد و این صحنه وجودم را از لذت پر می‌کرد؛ لذتی که به چند ماه نخریدن نوشمک و کارت فوتبالی و آدامس زاگور می‌چربید. بلایی که سر پول‌ها می‌آوردم مهم نبود. دسته کردن اسکناس‌ها و سکه‌ها روی هم، برای چند دقیقه باعث می‌شد احساس آدم بزرگ بودن به من دست بدهد. قلک و پول جمع کردن آن وقت‌ها یک معنا و مفهوم دوراندیشانه داشت؛ مفهومی به نام پس انداز! کودکان دهه ۶۰ با صرفه‌جویی و پس‌انداز بزرگ شدند. این نسل به‌واسطه جمعیت بسیار زیادشان عموما هر امکان و امتیازی را باید با دیگری شریک می‌شدند. اسباب‌بازی‌های شراکتی، اتاق شراکتی، میز و نیمکت شراکتی، لباس و کفش‌های شراکتی و... تجربه این زندگی شراکتی باعث شده بود همواره نگران از دست دادن دارایی‌های محدودمان باشیم؛ از این ‌رو از هر فرصتی برای پس‌انداز کردن استفاده کنیم. این عادت در ما باقی ماند و بزرگ شدیم. قلک جای خودش را به حساب بانکی داد و کارمندان همواره بخشی از درآمدشان را در حساب‌های شخصی نگه می‌داشتند تا بعد از مدتی، با آن یک کار ویژه کنند. تا همین چهار، پنج سال قبل، پول جمع کردن در بانک معنا داشت. با کمی برنامه‌ریزی و شاید یک وام کوچک، پول‌مان تبدیل به خودرویی معمولی، کمک‌هزینه‌ای برای خرید ملک و زمین یا شاید تامین هزینه ازدواج می‌شد. این‌روزها اما پول نگه داشتن در بانک یکی از راه‌ها برای اصراف پول است؛ بله اصراف! روند تورم آنقدر سریع و شدید است که شما اگر پول زبان‌بسته را تبدیل به یک کالای قابل‌مصرف نکنید، زمان آن را برای شما مصرف می‌کند!

از طرفی خرید خانه و ماشین و تامین هزینه ازدواج به‌واسطه نرخ‌های سرسام‌آور به رویایی دسته‌جمعی بدل شده است. برای خرید یک ملک ساده ۵۰ متری در مناطق ارزان‌قیمت پایتخت، باید حقوق ماهانه یک کارمند را برای مدت ۳۳ سال بدون حتی یک ریال کمتر و بیشتر جمع کرد و اینجاست که باید گفت ما جوان‌ها «بی‌همه‌چیز» شدیم! این جمله قبلا یک فحش درست و حسابی بود؛ اما الان به عقیده نگارنده یک طبقه اجتماعی محسوب می‌شود. در واقع می‌توان جامعه امروز را به ۴ طبقه اصلی مرفه، متوسط، طبقه زیر خط فقر و طبقه بی‌همه چیز تقسیم کرد. قشر مرفه همیشه کیفش کوک است و حالش خوب! هرچه گرانی و تورم بیشتر شود، دارایی این افراد ارزش بیشتری پیدا می‌کند. قشر مرفه که با ریال کاری ندارد؛ پولش دلار است و سرمایه‌اش ماشین و ملک. طبقه متوسط وضعش بدک نیست؛ یا بازاری است یا مدیر دولتی! اگر پشت میزش نشسته باشد و سرش در حساب و کتاب، بالاخره کار خودش را راه می‌اندازد. طبقه زیر خط فقر هم همین که بتواند خودش را به انتهای ماه برساند، باید خدا را شکر کند. اما قشر چهارم که من بی‌ادبی کردم و نام‌شان را «بی‌همه‌چیز» گذاشتم، همان جوانانی هستند که نمی‌دانند با خودشان چندچندند! اینها تحصیلات دارند، شغل دارند، مهارت و اعتماد به‌نفس دارند، حتی پول هم دارند اما امیدی به آینده ندارند و زمانی که امید نداری انگار هیچ چیز نداری.

اینها فقط نظاره‌گر وضع موجودند و در انتظار معجزه...

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین