زنـده باد بیکاری!
شاپور پشابادی-خبرنگار
بازار کار ایران در حال دگردیسی است اما قرار نیست از دل پیله، پروانهای خوش آب و رنگ در آید. بازار کار، آبستن موجودی است بهمراتب بیقوارهتر از شفیره نخستین! اگر شاخصهای کلان اقتصادی، دستخوش تغییری بنیادی نشود به دوران بیداد بیکاری غبطه خواهیم خورد. معتقدم اقتصاد ایران قرار است از آن سوی بام بیفتد. ظرف یک یا ۲ دهه آینده کار هست، کارگر نیست!
تا همین چند سال پیش، کار پیدا کردن کم اتفاقی نبود. لازم نبود حتما به استخدام فلان یا بهمان اداره دولتی درآیی؛ کار پیدا کردن در این یا آن کارخانه و کارگاه فسقلی هم کلی ذوق داشت.
دهه ۶۰ و ۷۰ همه از «انفجار جمعیت» میگفتند. در عصر مدارس دو و سهشیفته، بنیبشری علیه تنظیم خانواده نمیگفت. باوجود آن همه بیکار، استخدام، اتفاق نادری بود. کم نبودند خانوادههایی که چند لیسانسه بیکار داشتند. مردم در هراس بودند از پیوستن به لشکر بیکاران. قطحیِ کار، تعبیری اغراقآمیز نبود؛ عین واقعیت بود. فکر نکنید لذت استخدام، فقط به خاطر ترس از بیکاری و بیَعاری بود؛ خیر، تیغ تورم هنوز به استخوان نرسیده بود و پول ملی، هنوز آنقدر به فلاکت نیفتاده بود که شاغلجماعت هم قدرت خرید نداشته باشند.
پسانداز هنوز محال نبود. کار پیدا کردن معنا داشت. استخدام، مقدمه اتفاقات خوب بود. فرض بر آن بود که اگر دل کارگزینی را بهدست آوری بعد از چند سال، پول و پلهای جمع کنی، خاطرخواه شوی و دو سه و حتی چهار پنج کاکلزری داشته باشی؛ فرض بیراهی نبود. نشان به آن نشان که اگر میگفتی بعد از هفت هشت سال کارمندی یا کارگری، یک نقلیِ ۵۰ متری میخرم، سوژه بقیه نمیشدی! اشتغال، دستاورد بود. شاغل میتوانست به آینده امیدوار باشد. او نصفِ راه موفقیت را رفته بود. استخدام نقطهعطفی بود که میتوانستی زندگیات را به قبل و بعدش تقسیم کنی.
با آن دوران خداحافظی کنیم. اکنون شاهد پدیدهای بیسابقه در جامعهشناسی اقتصادی ایرانیان هستیم. استخدام شدن (حداقل استخدام غیردولتی) دیگر نه نادر است، نه امیدوارکننده! میگویند میانگین دوره انتظار برای آلونکدار شدن به ۱۵۰ سال رسیده است! طبق آمار رسمی، خانوارهای تهرانی، سر برج که میشود ۶۰ درصد درآمد ماهانه را کارت به کارت میکنند برای آقا یا خانم صاحبخانه! آنها میمانند و آن ۴۰ درصد و گوشت کیلویی ۱۵۰ هزار تومانی، همبرگر ۷۰ هزار تومانی، سیب ۲۰ هزار تومانی و آیندهای که حال، پیشخور میکند. پسانداز؟ پسانداز، پِر! این روزها سوپرمارکت رفتن غرور طبقه متوسط را جریحهدار میکند. دستمزد دو روزت را میدهی برای پنج شش قلم قوت لایموت! آدم به پلاستیک خریدش نگاه میکند و میماند.
تورم افسارگسیخته، تازگی ندارد اما موضوعی که میخواهم از آن بگویم در تاریخ ایران بیسابقه است. بهعنوان خبرنگار اقتصادی با جماعت تولیدکننده و کارفرما در ارتباطم. منی که مثل بسیاری دیگر همچنان اسیر کلیشه «معضل بیکاری» بودم شوکه شدم وقتی سه سال پیش، از تولیدکنندهای شنیدم که کارگر فنی پیدا نمیشود! گذاشتم به حساب اینکه لابد حقوق مکفی نمیدهد، با نیرو کنار نمیآید، بدحساب است و...
ولی کمکم همین مشکل را از دیگران شنیدم. اخیرا آگهی استخدام شرکتهای بزرگ را بهوفور میبینم. استخدام در بعضی از این غولهای اسم و رسمدار تا همین چند سال قبل آرزو بود. متقاضی کار در آنها بهحدی زیاد بود که بهندرت کار به درج آگهی استخدام میکشید. شک ندارم که اتفاق جدیدی افتاده، اما نمیدانم چگونه باید آن را تفسیر کرد. دولتمردان میتوانند ذوقزده و مدعی شوند این یعنی اشتغال کامل و خداحافظی اقتصاد ایران با نرخ بیمارگونه بیکاری. عدهای هم پا را فراتر میگذارند و ادعا میکنند ظرفیت اشتغالآفرینی اقتصاد کشور (بهویژه بخش صنعت) بیشتر از جمعیت شاغل است.
برخی ممکن است بگویند در آستانه خداحافظی با بیکاری هستیم و این اتفاق در چند سال آتی خواهد افتاد. پس باید به احترام اقتصاد کشور و دولتمردان، کلاه از سر برداشت و تحقق یکی از مهمترین شاخصهای توسعه را به سور نشست.
اما ریشهکنی بیکاری زمانی ارزشمند است که نتیجه توسعه صنعتی و اقتصادی باشد، نه ناامید شدن مردم از کار برای کارفرما! بهعبارت دیگر وقتی دغدغه شمار روزافزونی از جمعیت، دیگر پیدا کردن شغل و کار برای کارفرما نباشد، ریشهکنی بیکاری بیمعناست چون اساسا آمار کارجویان بنا بهدلیلی که گفته شد و در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد به حداقل رسیده است. حذف بیکاری زمانی ارزشمند است که کارجو داشته باشیم. وانگهی، خلاف یک کلیشه شایع و ریشهدار اشتغال کامل لزوما مثبت و امیدوارکننده نیست (بماند که هنوز به این نقطه رسیدهایم).
در همه جای جهان خوداشتغالی در آمار اشتغال لحاظ میشود و اتفاقا بهمعنای ظرفیت بالای اقتصاد یک کشور است و نشان میدهد عصر یک باور فرهنگی نادرست درباره کار (دولت اشتغالآفرینی کند) رو به پایان است، اما مسئله اینجاست که در اقتصادهای بهنسبت سالم، مردم خوداشتغالی را بهخاطر مزایایی که دارد ترجیح میدهند و «انتخاب» میکنند اما در کشوری مثل ما به آنها تحمیل میشود.
همانطور که گفته شد قدرت خرید حقوق ثابت به حدی کم است که چارهای جز کارآفرینی و خوداشتغالی نیست. در اقتصادهای توسعهیافته و حتی در حال توسعه بهنجار میتوانید با تکیه بر حقوق کارگری و کارمندی به سطح قابلقبولی از رفاه دست یابید، اما در اقتصادهایی مانند اقتصاد ما باید به خوداشتغالی رو آورد یا حداقل در کنار کار اصلی، کسبوکار شخصی داشت یا به محض آنکه فرصت دست دهد کار اصلی را فدای کسب و کار شخصی کرد؛ اینجا خوداشتغالی نه یک انتخاب که یک جبر است.
به همه اینها، ورود جمعیت ایران به دوره سالمندی را اضافه کنید؛ نهتنها کار ثابت ناخوشایندتر و غیرعقلانیتر (غیراقتصادیتر) از پیش میشود بلکه اقتصاد ایران یکی از مهمترین مزایا و سرمایههای خود یعنی نیروی جوان را از دست خواهد داد.
سوال این است که اگر این پیشبینی محقق شود چه خواهیم کرد؟ ژاپن و کره جنوبی با تکیه بر جذابیتهای اقتصاد پویا و ابرصنعتی خود و تسهیل سیاستهای جذب مهاجر، صنایع خود را سرپا نگه داشته و میدارند؟ ما چه خواهیم کرد؟ بهراستی اقتصاد ما چه جذابیتی برای نیروی کار بنگلادشی، هندی یا فیلپینی دارد؟ یادمان باشد که میانگین دستمزد روزانه کارگر در ایران حدود ۳ دلار است. ما ژاپن نیستیم؛ اگر نرخ موالید کمتر از نرخ جایگزینی باشد فاجعه واقعی را به چشم خواهیم دید!
این فیلم ژانر وحشت، یک سکانس مخوف دیگر هم دارد؛ ریختشناسی مهاجرت تغییر کرده است. فرار مغزها تازگی ندارد اما مهاجرت گسترده نیروی کار یدی و کممهارت از اساس، جدید است. در دهه ۷۰ جوانان برای کارگری به ژاپن و کویت میرفتند اما انگیزه و معنای آن رفتن از ریشه فرق دارد با آنچه اکنون میبینیم. آنها در جستوجوی بهشت بودند؛ نسل جدید میخواهد از جهنم بگریزد.