خیابان، هیاهو و ماجراهایش...
بابـــک بهـــاری: خیابان، هیاهو و ماجراهای تمامنشدنیاش، جایی که ارتباط تمام انسانها را ممکن میگرداند، بیآنکه خودش تمامی داشته باشد و قرار نیست هرگز تمام شود و ناگهان سکوت. هزار حادثه خوش و ناخوش قرار است در خیابان ظاهر شوند، این صحنه را پایانی نیست، چراکه خیابان شروع است در همه حال و صحنهای است که ما را فرامیخواند مدام و بیقرار.

عکاس: مبین محمد جوادی
عکس: رنگی، کادر افقی، نما از بالا و شات شامگاهی، حرکت ماشینها (۱۴ از ۳۵ ماشین در صحنه) پس از سبز شدن چراغ قرمز.
35ماشین سواری در صحنه که 14تایشان در حال حرکت که سردی صحنه (غلبه رنگ آبی) را گرم و پرانرژی کردهاند. حرکت و آشفتگی و تضادش با شب که آرامش و سکوت را بهخاطر میآورد. مهمترین رانه حرکتی اثر است که میتوان این آشفتگی را هضم و جذب کرد. نورپردازی صحنه بسیار متناسب با موضوعیت شب که تداعی هراس است؛ هماهنگ و همجنس با زمان بهتصویردرآمده و نقش نور و اهمیتش را بهخوبی میتوان درک و احساس کرد. مثلث حرکتی هفت سواری در جلوی صحنه باتوجه به سایر چینشها، اتفاقی مانعی برای گردش دیدگانی نشده، بلکه باتوجه به جهت حرکتها و جاگیری سواریهای گاه متضاد آن را تسهیل و همچون گردشی در بوستان دلچسب میکند که هر گوشهاش نقشی و نمایی و صدایی دارد. روشنایی 3مغازه در 3 نقطه دور و بخش عقبتر صحنه نیز مثلث نوری مهمی را تشکیل دادهاند که نقششان در توازن صحنه بسیار مهم شده است. انواع سطوح و ابعاد سهگانه عمق و فرورفت در سمتهای چپ و راست که بهواسطه کادر بستن از بالا یک وجه به آن (کف) اضافه شده و بسیار ارزشمند است. حضور ماشینهای زرد و تقابلشان با رنگ آبی غالب بر صحنه بهنوعی هم یکدستی را برهم زده و هم گرما را به اثر بخشیده و در دل هراس آبی شادی زرد را بهارمغان آورده است. کلمه شب و پیشزمینههای ذهنیمان در دیدار با چنین صحنهای ناگهان بهم ریخته و مدرنیسم و پیامدهایش و فاصلهاش را با گذشته یادآوری میکند. باری خواندهایم پایان شب سیه سپید است و اینک شاهد اینهمه حرکت و نور هستیم که نشان سپیدی پنهان در دل تاریکی هستند که بهتماشا در آمدهاند.
عکاس: حسین یونسی
عکس: کادر افقی، رنگی، زنی در منتهیالیه سمت چپ تصویر جلوی مغازهای در پیادهرو نشسته. زمان روز.
کادربندی دقیق و مرتب برای نمایش سکوت و رکود صحنه آنهم در خیابان با حضور انسانی تنها و نشسته در گوشهای که با همترازی زاویهبندی لنز نحوه دید بیننده را تعیین میکند، نشانهای از قصد و تلاش هنرمند برای نمایش آنچه موردنظرش بوده تا آن را دقیق و مرتب به ما ارائه کند، تنهایی انسان در جنگل خیابان. شکل خطهای آبی روی دربهای کشویی مغازهها که بهصورت مورب سمت شخصیت صحنه قرار گرفتهاند، هم وزن اثر را در آن نقطه بیشتر میکنند و هم سکون و یکنواختی تصویر را میشکنند. اینکه چرا زنی تنها در کنار مغازهای تعطیل نشسته باتوجه به موقعیت زمانی و خلوتی خیابان میتواند آمادهات کند برای حوادث و ماجراهایی که پس این روشنی گرگ و میش خفته است. ورودی بیننده به عکس بهخاطر زاویه و کادربندی میتواند هم از بالای تصویر باشد و هم از لبه خاکستری پیادهرو؛ اتفاق مهم در تنهایی زنی که ما را مشوش خودش کرده است و اینکه چگونه هم او و هم ما به آرامش برسیم. ندانستگی و تشویش تمامی رانه حرکتی عکس هستند که هنرمند توانسته بهخوبی احساس خودش را به مخاطب متنقل کند. گرگ و میش لحظه تنهایی زن و فیگورش و آن خط پهن خاکستری حائل بین ما و صحنه که هر لحظه میتوانیم حادثهای را شاهد باشیم و این سکوت بیشتر نشانههای فریاد فروخوردهای است که فضا را پر کرده و آماده است تا درهم شکندش. لکههای پوستهپوسته شده خاکستری روی کرکرههای مغازه نیز در این خوانش، نقشی جالب و برجسته دارند. آنها با شروعی ضعیف از سمت راست و در آخرینشان که شخصیتمان جلویش نشسته، بیشتر شدهاند؛ بهگونهای که در همین کرکره آخری نزدیک به دوسومش رنگ خاکستری است گویی خبر از حادثه دارد. توازن لبههای کناری با سایر بخشها تصویری در هماهنگی کامل بهسر میبرد. باری در میان این سکوت شاید هم بانگ شادی نهفته باشد که زنی را چنین صبورانه به انتظار نشانده است. از منظر دیگری به صبح میشود نگاه کرد و با خیام همسخن شد: صبح است، دمی بر می گلرنگ زنیم/ باشد که به این جهان چنگ زنیم.
عکاس: جمشید فرجوند
عکس: کادر عمودی، رنگی، نمایی از خیابان، 6 مرد در دوطرف تصویر که نزدیکترینشان کاردی را پشتسرش گرفته است!
عالیترین تصور توهم و توطئه در تصویر فوق که تمامی عواملش حضور دارند که با قرارگیری اتفاقی عناصر و شخصیتهایش آن را ممکن شده است. نخست نزدیکترین فرد و نحوه گرفتن چاقویش که بسیار شکبرانگیز و داستانپردازانه و مهمترین نکته عکس است. در گام بعدی 2 نفر نیروی انتظامی که در رابطهای نامعلوم و غیرمرتبط با فرد چاقودار هستند و در نهایت نحوه نگاه مرد چاقو بهدست است که دامنزننده بدین ماجرای ذهنی پلیسی جنایی در ذهن مخاطب است. حضور پلیس در هر تصویر وزن معنایی خودش را حقنه میکند، حال به وقتی که با کاردی چنین تیز نیز مواجه باشیم. هنرمند از ذهنخوانی خوبی برخوردار است که چنین بزم رزمداری را بهتصویر کشیده و ما را نیز به آن فراخوانده است. صحنهآرایی جالبی باتوجه به ناخودآگاه همه ما از خاطره ذهنی چاقو (مترادف قتل، کشتن)، پلیس (مترادف ضدقتل) پیشروی ماست. این همکناری اضداد انرژی و مفهوم مرگ و زندگی و آرامش و آشفتگی معادله بسیار نیرومندی که قرنها در ذهن و اندیشه ما جای گرفته و از لایه زیرین به سطح آمده است. اینک باتوجه به قرارگیری شخصیتها نسبت به هم (مرد چاقو بهدست پشت سر پلیسها) نقطه اصلی و حرکتدهنده ذهن ما برای اتفاقی که تخیلی و شاید خشن آمادهکرده و حتی آن را در خیال انجامشده میپنداریم و این پیشروی و داستانسرایی عکس را جذاب و دارای پتاسیل آرام اما در هر لحظه جوشان کرده است. باری رهگذری میگذرد از کنارمان و چنین غوغایی مینشاند بر دلمان، خاصه آنکه چاقویی هم در میان باشد.
عکاس: علیاصغر صالحی
عکس: سیاه و سپید، کادر مربع، بخشی از حیاط یا کوچه با تکچراغ دیواری روشن.
کادربندی از بالا و نمایش نور همتراز با چراغ (کارکتر اصلی) و نمایش اندک محوطه بیهیچ رد و نشانی تنها بهوجود آوردن فضای وهم و توهم توطئهای است که از کودکی همراهیمان کرده (لولو، جن و سایر ترسانکهای کودکی)، اما عکس با این نور چراغی که حتی پایین پای خودش را روشن نکرده، چگونه میخواهد این ماجرای تاریک (البته اگر ماجرایی باشد!) را روشن کند.
مهمترین روایت عکس همانا روایت بیننده است که به تعداشان تکثیر شده و در نهایت آنچه ثبت شده، روایت ماندگار و پایانی است که برقرار میماند. نقش ارزنده ژرفا (پرسپکتیو) با مثلث سهکنج دیوارها و چراغ برجسته از دیوار به نمایش گذاشته و فهم و درک قابللمسی از فضا را بهدست داده است. خطوط و اشکال هندسی و نبود انحنا و قوس و تاب به جدیت فضا و توهم بودن توطئه در تاریکی را جدیت میبخشد. سطوح صاف و سنگی تمامی احساسات را از صحنه دور و تنها توهم و خیالات منفی را به فضا دیکته میکنند. نحوه کادربندی و بهوجود آوردن توازن در چنین صحنه تاریکی آن هم تنها با یک نقطه پرقدرت روشن از موارد بسیار عالی استفاده کاربردی از نقاط خنثی و همین نکته شناخت هنرمند از فرم و فضا را بهنمایش گذاشته است. سنگینی نور و تجمعش در یک نقطه یادآور جالبی برای وزن چیزی است که اصولا وزنی ندارد و فقط درجه شدت دارد. بهراستی در این تاریکی چه خیالی خفته است که به پلکی باید بیدارش کنیم؟ من پلک میزنم، باشد بیدارش کنم.
سخن پایانی
فضا، حضور و بیحضوری انسان و توهم همین ناحضوری است که هزار داستان بافته میشود. از این کلاف سر درگم در فضای شهر و تنهایی داستانی است که چیزی طلب میکند که بشود این کلاف هزار گره را گشود. سپس بهسراغ گرههایی که بودنشان را مشغولیتی دائمی برای ذهن که میتواند خالی از پیچشها و هراسها باشد؟ باید رفت و بهانجامش رساند. شاید هم باید پرسید که چگونه بیحضور ما قسمت کردند تاریکی و روشنایی را.