چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
بابک بهاری پرترهها از مهمترین ژانرهای تصویری(عکاسی و نقاشی و...) هستند و شاهکارهای مهم و تاثیرگذار جهان در دو رشته هنری عکس و نقاشی متعلق به این ژانر هستند. حال هر چه در این دست آثار توفیق بیان درونیات کارکتر را داشته باشیم اثر موفق تر و قابل اعتناتر است چرا که بحث ارتباط گرفتن پایه و مایه این آثار هستند. زیرا قرار است از از رنگ رخساره خبر دار شویم سر ضمیر را.
عکاس: مهدی شیروانی
منتقد: فرید صلاحی
عکس نخست: رنگی، کادر عمودی، پرتره مردی با پیراهن آبی و پسزمینه دیواری آجری.
خطر سطحی نگری در مواجه با عکس!
عکاس خیابانی، متاثر از محسوسات اجتماعی و ارتباط خیابان با انسانها در تنگنای ویزور دوربین چیزی را میبیند و ثبت میکند که گشودگی و وسعت آن در گستره انتقال و فهم تصویر، جا باز میکند. در این تصویر موهای سفید شده، پریشان احوالی به سطح پوست و گذر زمان روی میمیک چهره تاثیر گذاشته و بدن در سایش تجربهها پیر و متاثر شده، اما چشمها چشمان کودکی است که نهیب را تجربه کرده و تا اکنون در مظلومیت چه بود! چه شد! و هزار چه، چه و چه، مبهوت تا اینجا و این سن ادامه داده، نگاهی کودکانه در جسمی بزرگسال! ثبتی قدرتمند از عکاس تیز بین. فهم تصویر و ادراک شرایط جاری در جامعه به واسطه عکس، میتواند در عناصر گوناگونی از ژانر عکاسی خیابانی ظاهر شود، اما وقتی این خیابان در پرتره خیابانی اختصار مییابد، تعمق بصری عکاس را در کانون مباحث بدن، ارتباط و تاثیر بدن از اصطکاک پذیر با سختی ها، تمرکز بر شخصیت هایی همچون یک مرد یا زن، کودک یا نوجوان با صفت پدر بودن، مادر بودن، کارگر بودن، کارمند بودن، فقر یا ثروتمند بودن را در خود جای دهد و اشتراکات حسی و ادراکی گوناگونی را با مخاطب به گفتوگوی بصری بنشیند.
هر پرتره خیابانی، سفیر و پیام آور یک زندگی زیسته است و چون فضای زیستن، حس زیستن، تجربه زیستن امری اشتراکی است، میتوان بر اساس پیش فرضهای تجربی، زندگی افراد را درک کرد. چهره در عکاسی پرتره باید فریاد بزند، این فریاد از جنس نگاه مخاطب دور نیست، یعنی اگر مخاطب لحظهای در مطالعه جامعه خود کوتاهی یا لغزشی تعمدی و توجیحکننده داشته باشد که استنتاج آن عادی بودن این چهرههای درهم ژولیده، مبهوت و وامانده و گم شده در آینده است، مخاطب دچار سطحی نگری در خوانش عکس یا تصویر است! مثل تمامی کنشهای اجتماعی که از تقابل یا همنشینی نیروهاست، چهرههای شکل گرفته در عکس نیز از رانش و گرانش همان نیرو هاست. اگر امروز یافتن چهره هایی که از زندگی سخن میگویند کمیاب است، باید آن را در سطر سطر فضای بصری جامعه مورد مطالعه قرار داد، عکاسی خیابانی این کار را دقیق و حتی آینه وار دنبال میکند. پرترهها را باید از گوشهترین گوشههای شهر استخراج کرد، همان گوشه هایی که گوشه نشینان از تلخی مواجه با مرکز نشینان انتخاب کردند، براستی مرکز کجاست! مطالعه پرترههای خیابانی روی دیوار نمایشگاه شدنی نیست!
عکاس: محمد بلالی
افقی، سیاه و سفید، پسر بچهای که به سمت شانه چپ بیننده مینگرد و دست چپش را بالا برده است.
مونوکرم کردن عکس(حذف رنگ) بهمراه نور پردازی مناسب و شات در زمان بروز احساس که از مختصات عکسهای پرتره است را نمیتوان نادیده گرفت خصوصا که حالت چهره آنهم در کودکان بسرعت از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر میکند. نقش فیگور دست، حالت چهره و چشمها که با کک مک صورت نیز همراه شده است نمیشود نادیده گرفت. نقش رنج هایی که بر این دست نگاره کودک هست را نمیتوان فقط به یک عکس احساسی تقلیل داد بلکه باید به پرسش هایی که با نگاهش بسویمان پرتاب میشود پاسخ داد یا حداقل به آنها فکر کرد. نقش ما در برابر او و سایر همانندهای او چیست؟. براستی او نماینده چه کسان و یاد آور چه چیزی هست. زمینههای خالی اطراف کارکتر و اندازه سر در تصویر و زمان شب واره یادآور شبانه سراییهای است که اندوهان را در گلو میشکاند و اشک را در چشم میخشکاند. پیراهن چهارخانه و همسوییاش با چهار گوشه جهان را میتوان از اتفاقات جالب اثر در نظر داشت. پسرک بنوعی خود ما هستیم دو نگاهکننده در همدیگر یکی در تاریکی و دیگری در روشنایی یکی با آهی در سینه و ایستاده در شب و دیگری بینندهای که تماشاگر زیست این برابر ایستاده است، او با دستی به نشانه یک لحظه صبر کن و یا نمیدانیم چه از ما کمی صبوری و فکر کردن میخواهد و ما، نمیدانم هر کس این تصویر را در چه موقعیتی میبیند؟ که البته فیگور ما مهم نیست مهم اینکه چه پس از آن اندیشیده ایم، پرسشی که هنرمند از ما کرده است. شاید این آئینه ایست برابر ما؟ آئینهای به طعم تلخ.
عکاس: شیرکو مام آقا
کادر بندی افقی و از بالا، رنگی، پسری با دهانی باز و خیره به دوربین.
رنگ حضور شادیست همراه با پسری کک مکی که چشمانش به ما لبخند میزند. همنشینی گرما(رنگهای قهوهای و هم طیفش/ موی سر و زمینه پشت) و سردی(رنگ آبی پیراهن) تضاد دلنشینی را رقم زده است که آتمسفر عکس را خواستنی تر کرده و همانند ملودیهای نرم یک والس شاد ما را مشتاق ادامه راه میکند. نکته مهم عکس ارتباط قوی و محرک چشمی کارکتر که با فیگور چهرهاش تکمیل میشود است. نحوه چشم ها، دهان گشوده و چین بزرگ صورت که همه از گشادگی روح و پذیرش حکایت دارد. اینهمه پذیرش توسط پسر بچهای با این روح پذیرندهاش در زمانهای که هر چیزی در مناسبات مالی دسته بندی و ارزیابی میشود هدیهای است بس ارزشمند که در برهوت انسان، سال هاست بدنبال قطرهای جستوجو کردهایم و اینک دریایی در پیش روی ماست. نبود نیمه پایینی اندام پسرک و کامل نبودن سر از نکات قابل تعمقیست که میتواند در وهله نخست آن را به عنوان کاستی کار در نظر گرفت! اما با توجه به مباحث پیش گفته و نگاه مهربانانه و همسان خواه هنرمند نسبت به کارکترش و تاثیر نهایی اثر که دلخواه او بوده است میبینیم که این برشها هوشمندانه باعث نزدیکی به سوژه و دریافت احساس او مناسبت دارد این برشها و زنده بودن و اکنون بودنش را کاملا لمس و درک میکنیم و این اکسپرسیون تازه و شاداب از همین نکات بظاهر ساده حاصل آمده است. باری لبخند و شادی آرزوست.
عکاس: فربد باوه ای
کادر عمودی، سیاه و سفید، پیرمردی خندان در فضایی سر بسته(فروشگاه، منزل، محل فرهنگی یا...) و میله یا عصایی در سمت چپ بدنش.
نور، کادر، زاویه و زمان مناسب شات زدن اتفاق خوب انتقال احساس را رقم زده است. چهرهای پر از خطوط که به تندیسهای باشکوه میماند و چینهای چهره که هر کدام را حکایتی و داستانیاست. کهنسالی و چنین سرشاری امر جالبی است که مخاطب را هم به شوق میآورد و هم به تعمق، چرا که با امر خلاف آمد ذهنش که، پیری مترادف رنجوری، مواجه شده است. عکس برخلاف کارکرد جوهریش همانا تثبیت و فریز کردن لحظه در سمت دیگری قرار گرفته است. حرکت و تولید دائمی انرژی که گویی هم سر ایستادن ندارد و چنین است که این احساس خوشایند مخاطب ر با خودش همراه میبرد. باری فرم چهره از چینهای درشت تا سایر موارد و همکناریشان باهمدیگر که با مونوکروم شدن تصویر همراه شده است از نکات تصویری و بنوعی هم از امر زیبا شناسانه برخوردار شده است. در این تصویر در حقیقت با جنبهها و امکانات بینهایت زشتی مواجه هستیم که حسی زیبا در ما تولید میکند، پارادوکسی شگرف. حرکت رو به بالای تصویر با توجه به قاب بندی که ما را به صخرههای پیشانی میرساند جایی که اندیشه در برابر باد و آفتاب از خامی به پختگی رسیده و هر چینش ردی از تفکر و گذر روزگاران را به یاد میآورد. باری همیشه بدنبال، یکی چین شادی به از چین خشم، چرا که:
چین پیشانی بود شیرازه اوراق دل.
یا که: صد بوسه ز مهر بر جبین میزنیمش.