چـرا نـقـد کـنـیـم
من فیلمهای زیادی را ساختم و اتفاقا همه آنها هم مورد نقد قرار گرفتند. برای من مهم نبود فیلمهایم جایزهای را ببرند یا دیده شوند. مهم نقد شدن فیلم بود.
در دنیای سینما فقط یک راه برای پیشرفت وجود دارد: نقدپذیر بودن. و این چیزی بود که در همان اوایل راه با آن انس گرفتم. فکر میکنم نقد یک فیلم مانند سیلی زدن به فردی است که در برف و کوران مانده باشد. این سیلی شاید برایش دردآور باشد اما او را از خوابیدن و در نهایت از مردن نجات میدهد «رومن پولانسکی - کارگردان لهستانی».
نکته بالا یک جنبه مهم از نقد را آشکار میکند: پذیرش، تصحیح و نقدپذیری هنرمند از سوی منتقدان. با توجه به انبوه تولیدات هنری نقد یک وجه دیگر هم پیدا میکند و آن نشان دادن هنر به مخاطبان هنر است. نقد در حقیقت دیدن و تعمق در یک اثر هنریاست که ارزش دوباره مراجعه و تعمق را دارد. سویه توامانی دیگر این ماجرا کشف هنرمندان جوان، کمتر شناخته شده و مستعد و تمایزشان در این اقیانوس پرتلاطم از دیگران و هوش مصنوعی است.
منتقد: ایمان دیناروند
عکاس: آرزو منظوری
اول: عکسی رنگی با قاب عمودی. در تصویر آدمکهایی شبح مانند، در خیابانی که دو سمتش به درختانی خشک منقش است در حال عبورند. روی نقش درختها که انبوه و درهم نیستند اثری از رنگ سبز(بهار) نیست و فیگور آدمکها-گرچه خیلی واضح نیست- به هم چسبیده است و یادآور زمستانی سرد است و درختانی که بیبرگ افتادهاند. آسمان و زمین که سهمشان نیمی از قاب است کاملا خاکستری است. در لباس رهگذران رگههایی از رنگ قرمز و زرد به چشم میخورد.
دوم: این عکسها معمول است که با تغییرات زیاد در سرعت شاتر یا ایزو نیز حرکات سریع و تعمدی دوربین ثبت میشوند.
سوم: در اواسط قرن نوزدهم تعدادی از نقاشان برای شکستن سنتهای معمول؛ تلاشی برای عبور از سبکهای رایج سلف خود بکار بردند که نتیجه آن زایش سبکی عجیب و ناشناخته بنام امپرسیونیسم بود. این عده با حذف جزییات-که تا پیش از امپرسیونیسم اهمیت بسیار داشت- تلاش کردند لقمه جویده را از دهان مخاطب بیرون کشیده و از او بخواهند خود بیندیشد و محتوای قاب را دریابد. از اینرو این سبک را دریافتگری نیز نامیدند.
چهارم: در این آثار عکاس سرعت شاتر را بسیار بالا برده و دوربین را تکانهای شدیدی میدهد. این دو در تقابل با هم است و معمول نیست. حاصل قابی است با عناصر بیهویت و مبهم و ناشناس که حتی جنسیت آنها و گاه فراتر از آن، چیستیشان هم مبهم میشود.
پنجم: زمان آناست که اثر، پیش روی مخاطب قرار گیرد. اثری با عناصر مبهم و رنگهایی درهم آمیخته که مخاطب را ابتدا گیج و متعاقبا به سمتی میبرد که پیش زمینههای ذهنی اوست. این یکی از فاخرترین و موثرترین روشهای برقراری ارتباط بین مخاطب و هنرمند است.
ششم: چه اهمیت دارد خواست هنرمند بر برداشت مخاطب متقارن شود؟ نه مگر هدف هنر وا داشتن مخاطب به اندیشیدن است؟
پس کار به درستی انجام شده است.
منتقد: بابک دوشان
عکاس: مهدی کاوهای
تم: صنعتی
شکوه انسان و آتش
گفت آتش من همانمای شمن
اندر آ تا تو ببینی تاب من
دو عکس از جدال چهار عنصر اصلی(باد و خاک و آب و آتش بندهاند) با عنصر پنجم همانا انسان پیش روی بیننده است. نور و رنگ در انتقال انرژی درون عکس نقش دارد. غلبه شدت طیف رنگهای گرم(قهوهای و زرد و...(بههمراه شدت نوردهی بالا( Overexpose اُوِر اکسپوز) نمایش موفقی از این نبرد است و مهمتر از آن احساس نزدیکی بیننده به جنگی که نه ویرانگر بلکه سازنده و بر پاکننده ساختمانها و شهرها و آنچه جامعه کنونی نام دارد، است. حرارت و تجربه آدمی از سوختن در کودکی(جیز و اوف و...) تا دوستی و به خدمت کشیدنش و داستان بلند کشف آتش و ادامهاش در فرهنگ و هنر تا حضور در همه عرصههای زیستی بحث گستردهای است که در این نوشتار نگنجد.
عکس اول: کادر افقی و نمایش دستی از دور بر آتش داشتن است. طنز و انرژی صحنه و نمایش آن توسط رنگها که برخلاف نظم درونی در این صنایع است و جلوه گاهی از این تلاش است. کادر افقی و تقسیماش به دو بخش متوازن و اتصال به وسیله میلهای در دست کارگر کارکرد و اهمیت قاببندی را یادآوری میکند. در هر دو عکس یک نفر حضور دارد که نماینده میلیونها کارگر در نبرد دائمیشان در جهان است. آفرینندگان واقعی ارزش زیستن.
عکس دوم: بحث فرم از کادر و قاببندی افقی نمایش توامانی گستره و نزدیکی با سوژه آغاز و نگاه را متوجه خطوط در قالب اشیا میکند. تیرهای سقف که نقش هدایتگر برای نمایش عمق و ژرفا را ایفا میکند. هم شکلی و ایجاد هارمونی قسمت بالا تنه مامور با سه تنه بخشهای از دستگاه از چشمنوازیهای دیداری این صحنه پر تنش است.
از سویی هم کمربند نوری و پاشش ریزدانههایی مواد مذاب درهمآمیزی و نمایش تلاش انسان برای تولید فرآوردههایی که بعدها بیگانه از او به زیستشان ادامه میدهند را در نمایشی مستند به تصویر کشیده شده است. و کارگری زحمتکش را که اینگونه با آتش دست و پنجه نرم میکند گویی ستاره باران کرده است
باری عکسها بازی بیانتهای انسان و آتش است که در سویی بهرهمندان ثروت و شادی است و در سویی رنج خالقان و سر پا نگهدارندگان و تولیدکنندگان ثروت و شادی است. باری کلام بسیار و راه روشن، میخواهم گوش سپارم به کلام مولانا:
سنگ بر آهن زنی بیرون جهد
هم به امر حق قدم بیرون نهد
آهن و سنگ هوا بر هم مزن
کین دو میزایند همچون مرد و زن
منتقد: بابک بهاری
عکاس: فرید صلاحی
سبک: مفهومی
هر کجا مشکل جواب آنجا رود/ هر کجا کشتیست آب آنجا رود(مولانا)
عکسی چیدمانی بسیار ساده و تراویده از ذهنی هوشمند برای نقبی به تمامی انگارههای ذهنی و زبانی هستی شناسانه پیش روی بیننده است. اثری در حداقلیت عناصر با سه المان(عنصر) دست، آب، لیوان و هجومی از ضرب المثلها (یک دست صدا ندارد و...، نیمه پر رو ببین و...، آب نمیبینه والا شناگر قابلیه و...) و نکات فلسفی(آفرینش زمین و جهان از قطرهای آب و نقش آب در پیدایش حیات و ادامهاش و بحران آب و و) و درهم آمیزی خیال واقعیت بروی ما آوار میشود. یادآور گفته مینیمالیستها: کم زیاد است و یا (کم غنیتر است). پس از حذف حساب شده رنگ متوجه ظرافت زاویه دید(نمایش قطرات آب از زیر دست کارکتر که دارای خوانشی نیرومند و توانا از نشانهها و نمادها است)میشویم که نقطه آغازین برای دیدن و مرور دوباره و دوباره عکس هست. قطراتی که لحظه چکیدنشان فرا رسیده و آنهایی که سبکترند وصل به شاخه ماندهاند. ناترازی و معکوس بودن لیوان هیچ توهمی را رقم نمیزند مگر واقعیت فضای پر و خالی و کجی و پاکی را که چگونه باید کار جهان تراز شود. مهمترین نکته در فنی عکاسانه تقسیم فضای یکسوم و دوسوم و برقراری تعادل بصری و مفهومی فضای فوق است. رنگ ساده و یکدست پسزمینه ذهن را به فضای کیهانی میبرد و نقطه آغازین تولد رویاها و اوهام میشود. قوس و کمانه دست اشارهای عالی به جهان اساطیری که ابرهایی غلیظ بر گرد کوههای المپ(جایگاه خدایان یونان) حلقه زدهاند، را نشانه است. و سرزمینی که با حضور آناهیتایش(ایزد بانوی آبها) باز آب و مصائبش را باید-که بزرگ شاهی برای سرزمینش چنین آرزو میکند: اهورا مزدا سرزمینم را از سه بلا دور بدار، دشمن، خشکسالی و دروغ را، - در لایههای زیرین میتوان بازخوانی کرد. مهمترین نکته عکس شیئیت و به تجربه اثر برمیگردد که بهآسانی میشود حس و سنگینی این بار هستی را انجام داد (یادآور اطلس و به دوش کشیدن زمین یونانی) و این لمس و تجربه است که اثر را به آثار مفهومی نزدیک میکند. هر لحظه میتوان لیوانی دست گرفت و به ایده لیوانیت و گنجایش و تا دور دستها رفت، هرچند همین نزدیکیها است و حتی گاهی بازیگوشانه و به جد، وسوسه اینکه عکس را برعکس کنم نیز آرامم نمیگذارد!. باری از میان کلمات و غبارها میگذرم و برای لیوانی آب با مولانا همخوان میشوم:
آب کم جو تشنگی آور بهدست / تا بجوشد آب از بالا و پست